براي تعيين عامل كيفيت حيات انسان ها در حال زندگي دسته جمعي











براي تعيين عامل کيفيت حيات انسان ها در حال زندگي دسته جمعي



عمل کيفيت حيات انسان ها در حال زندگي دسته جمعي، بسيار پيچيده تر از عامل کيفيت حيات انسان ها در حال زندگي فردي است. به همين دليل است که در تعيين عامل اين کيفيت، آرا و عقايد مختلف و متعددي ابراز شده است. اهميت اين عامل به قدري است که مي توان گفت با شناختن آن، موثرترين گام را در راه پيدا کردن عامل تعيين کننده ي تحولات تاريخ و رويدادهاي آن برداشته ايم. عده اي از نويسندگان، آن اندازه که در تاثير اجتماع بر فرد مي انديشند، به همان اندازه در تعيين عامل

[صفحه 52]

کيفيت حيات انسان ها در حال زندگي دسته جمعي نمي انديشند. اگر چه آنان صريحا نمي گويند که علت اساسي اين طرز تفکر چيست؟ ولي مي توان حدس زد که شدت تغييرات و تحولات عارضه بر اجتماعات، که معلول باز بودن نظام (سيستم) زندگي اجتماعي است، براي آنان، مانع تعيين قطعي عامل يا عوامل کيفيت زندگي جمعي است. براي ورود به تحقيق کافي درباره ي اين مسئله، ضروري است که ما دو نوع کيفيت را در زندگي جمعي از همديگر تفکيک کنيم:

1. کيفيت اولي، که عناصر ضروري زندگي است.

2. کيفيت ثانوي، که عبارت است از روابط انسان ها و گروه هاي اجتماعي با يکديگر، و فرهنگ و طرز تفکرات و آرمان ها و برداشت هاي آنان از زندگي و ارزش هاي متنوع آنان و غير ذلک.

دريافت عامل تعيين کننده ي کيفيت اولي حيات جمعي، ساده تر و روشن تر از کيفيت ثانوي است. زيرا عامل اساسي اين کيفيت، لزوم هماهنگي در اراده ها (مي خواهم ها)، به وسيله ي تعديل آنها، براي به وجود آوردن زندگي جمعي است. البته هر اندازه هماهنگي و تعديل اراده هاي مردم جامعه منطقي تر بوده باشد، زمينه براي بروز کيفيت عالي تر در زندگي جمعي آماده تر خواهد بود. اين عامل اساسي که متاسفانه غالبا مورد توجه جدي قرار نمي گيرد، به قدري از اهميت برخوردار است که مي توان گفت بدون اين عامل، اگر چه سطح ظاهري جامع آرام و منظم بوده باشد، آرامش جامعه مانند کوه آتشفشان است که عوامل انفجار و تخريب را در درون خود داراست. در چنين

[صفحه 53]

اجتماعي، به اضافه ي اين که آرامش و نظم و هماهنگي جبري پايدار نبوده و همواره در معرض طوفان ها و انواعي از اختلالات است، طعم حقيقي حيات قابل دريافت نيست، نتيجه ي کيفيت هاي ثانوي چنين جوامعي هم طبيعي نبوده و ساختگي خواهد بود (اگر تاريخ يک جامعه و ملتي با کيفيت هاي ثانوي ساختگي امتداد پيدا کند، هر تفسير و تحليلي که درباره ي چنين تاريخي ابراز شود، بي اساس بوده و قابل قبول نيست). بنابراين، اين اصل را بايد مورد توجه قرار بدهيم که معناي هماهنگي اراده ها که به وسيله ي تعديل آنها به وجود مي آيد، بر دو قسم عمده تقسيم مي شود:

قسم يکم. تعديل جبري که محصول آن هماهنگي جبري است که متاسفانه در اکثريت قريب به اتفاق جوامع در طول تاريخ حاکميت داشته است. نهايت امر اين است که اشکال تعديل جبري براي گروه هاي اجتماع، مختلف بوده است.

قسم دوم. تعديل طبيعي که محصول آن، هماهنگي طبيعي است. ملاحظه مي شود که ما تعبير: «تعديل طبيعي و هماهنگي طبيعي» به کار برديم. مقصود از طبيعي در اين مورد، اختيار ناشي از آگاهي کامل و اراده و تصميم ناشي از حد اعلاي به فعليت رسيدن استعدادها نيست، زيرا چنين اختياري، نه تنها در اکثر انسان ها به وجود نمي آيد، بلکه اقليتي که توانسته باشد چنين اختياري را به دست بياورد، از نظر کميت بسيار محدود هستند. بلکه منظور ما از تعديل طبيعي و هماهنگي طبيعي، مراعات حد متوسط اراده هاي مردم جامعه است، که مردم در آن تعديل، احساس ظلم و جور نکنند. اکنون ببينيم معناي تعديل اراده ها که به عنوان عامل تعديل کننده ي

[صفحه 54]

کيفيت اولي يک جامعه معرفي کرديم، چيست؟

نمونه اي از تعديل ها را در اين جا براي روشن شدن مسئله مي آوريم:

1. در زندگي جمعي تقسيم کار ضروري است. اگر اشخاصي بخواهند کارها را در اختيار خود بگيرند يا تقسيم کار را طوري قرار بدهند که به ضرر جامعه تمام شود، بدون ترديد، جامعه، اراده ي آن اشخاص را محدود کرده و با نظر به کل مصالح جامعه، آن را تعديل خواهد کرد.

2. در زندگي جمعي، مالکيت نامحدود امکان ناپذير است. زيرا مواد مفيد براي زندگي، محدود، و تدريجا در اختيار انسان ها قرار مي گيرد. فرض تجويز نامحدود بودن مالکيت، تزاحم و تصادم ميان افراد و گروه هاي جامعه را قطعي خواهد کرد.

3. دو پديده ي جلب لذت و منفعت شخصي و فرار از الم و ضرر شخصي، به عنوان گسترده ترين عوامل و انگيزه هاي حرکت افراد در جامعه است. نيز اين دو پديده، اساسي ترين عامل حيات طبيعي انسان هاست، تا آن مرحله که حيات طبيعي، تحت مديريت خرد و روح آدمي درمي آيد. آدمي با وصول به اين مرحله، نخست لذت و منفعت ديگران را هم در زندگي خود به حساب مي آورد. يعني مادامي که دو پديده ي مزبور موجب درد و ضرر ناگوار براي حيات او نباشد، آن دو را براي آنان مي خواهد، چنان که براي خود مي خواهد. همچنين درد و ضرر ديگران را نمي خواهد، چنان که آن دو را براي خويشتن نمي خواهد. سپس او مي تواند به مرحله اي عالي تر وارد شود که بدون ورود به آن، رشد و کمالي وجود ندارد. در اين مرحله، روح انساني درمي يابد که عظمت نيکي ها بالاتر از

[صفحه 55]

آن است که در معرض معامله گري در برابر لذت و منفعت قرار بگيرد.

متاسفانه، اين مرحله را نه اپيکور مورد توجه قرار مي دهد و نه بنتام و جيمز استوارت ميل جدي مي گيرند. مي توان گفت به دليل طرز تفکرات اينگونه شخصيت هاي محدودنگر بوده است که بشر، با اينکه از يک اشتياق جدي دروني براي رشد و کمال روحي برخوردار است، از ورود به مرحله ي عالي و رشد کمال بي بهره مانده است.

به هر حال، پديده ي جلب لذت و منفعت و گريز از الم و ضرر، در هر دوره اي از تاريخ، در هر يک از جوامع کوچک و بزرگ، اساسي ترين و گسترده ترين عامل و انگيزه ي حرکات و فعاليت هاي بشري است. تفسير تاريخ بدون ملاحظه ي اين عامل، قطعا يک تفسير ناقص خواهد بود. اين نکته را هم در نظر داريم که مصاديق و عوامل لذت و منفعت و درد و ضرر، يک عده امور ثابت و مشخص نيست، بلکه پيرو گسترش ارتباطات انسان با طبيعت و همنوعان خود، مصاديق و عوامل دو پديده ي مزبور نيز در معرض تغيير قرار مي گيرند.

اين قضيه را بايد به عنوان يک اصل مسلم در تحقيقات و مطالعات خود منظور کنيم که دو پديده ي جلب لذت و منفعت و گريز از درد و ضرر، علت اصلي حرکات و فعاليت هاي عضلاني و فکري نيست. بلکه علت اصلي عبارت است از «صيانت ذات»، که با عامل ضروري «خودخواهي»، تمام دوران زندگي را اداره مي کند. بنابراين، «صيانت ذات» يا عامل خودخواهي که انسان را به سوي لذت و منفعت جلب و از درد و ضرر گريزان مي کند، در متن تاريخ همه ي دوران ها و همه ي جوامع وجود دارد.

[صفحه 56]

نهايت امر اين است که دو گروه ديگر از انسان ها، در اغلب جوامع بيدار که عقول و احساسات افراد آنها به فعاليت افتاده است، وجود دارند که بالاتر از متن حيات طبيعي محض حرکت مي کنند:

گروه يکم. انسان هايي هستند که ذات يا من خود را به طوري تفسير و دريافت مي کنند که لذايذ و آلام بني نوع خود را هم مربوط به خود مي دانند، و لذت بردن از لذتي که ديگران احساس مي کنند و رنج کشيدن از دردهايي که ديگران را رنج مي دهد، در درون آنان به وجود مي آيد. يعني در اين اشتراک، لذتي احساس مي کنند و دردي دريافت مي کنند به عبارت ديگر، لذت شخصي و رنج شخصي آنان معناي عمومي تري پيدا مي کند، و شامل لذت و رنج ديگران نيز مي شود. همچنين ارزش هاي اخلاقي و ديني را مورد اهميت جدي قرار مي دهند و لذت و نفع را شامل آن ها نيز مي دانند. به اين معني که از عمل به ارزش هاي اخلاقي و اعتقاد به معتقدات ديني و عمل به دستور خداوندي لذت مي برند، و در صورت دوري از آنها احساس رنج مي کنند. قطعي است که اين گروه، از اکثريت افراد جامعه اي که متن حيات آنان را لذت و منفعت محسوس و طبيعي شخصي تشکيل مي دهد، رشد يافته تر و با عظمت تر هستند.

گروه دوم. افرادي هستند که از جاذبيت لذت و منفعت رها شده و آن پديده ها را از هدف بودن بر کنار کرده اند. آنان در دفاع از خود، در برابر رنج ها و ضررها، آن اندازه عشق به خود طبيعي نمي ورزند که در هر حال و با اينکه به وجود آورنده ي عوامل آنها خودشان هستند، آنها را متوجه ديگران کنند و خود را هميشه خوش بدارند. اينان با طبيعت واقعي

[صفحه 57]

روح که در طلب واقعيات است، نه لذت و منفعت، زندگي مي کنند. لذت و منفعت را نفي نمي کنند، بلکه طبيعت واقعي روح که رشد و کمال مي جويد، براي آنان اهميت دارد. البته اين افراد در اقليت اسفناکي هستند، که اگر در هر قرني، در هر جامعه اي، از اين شخصيت هاي رشد يافته، به عدد انگشتان پيدا شود، بايستي آن قرن در تاريخ با درخشش خاصي ثبت شود.

4. حقوق و قوانين مقرره در يک جامعه، هر اندازه طبيعي تر و نزديک تر به فطرت اوليه ي آدمي باشد، در اجرا به مشکلات کمتري برخورد مي کند و عصيان هاي اجتماعي، گاهي حتي تا حد صفر تقليل مي يابد.

5. اگر تعدي و ظلم مستند به گردانندگان جامعه باشد، يا اگر هم مستند به خود مردم باشد، ولي گردانندگان آن جامعه با داشتن توانايي، به نابود کردن آن ظلم اقدام نکنند، آن اشخاص گرداننده ي جامعه، دير يا زود، تشکيلات مديريتشان از صحنه ي اجتماع نابود خواهد شد. يعني اجتماع اين کار را به شکلي از اشکال انجام خواهد داد.

آن عده از صاحب نظران در فلسفه ي تاريخ که اين امور اساسي را در متن اصلي تاريخ اقوام و ملل مورد توجه قرار نمي دهند، نمي توانند در تفسير و تحليل تاريخ، مطلب قابل توجهي ارائه بدهند.

[صفحه 58]



صفحه 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58.