نپذيرفتن باطل















نپذيرفتن باطل



امام علي (ع) که پس از قتل عثمان با اجتماع و اصرار مردم حکومت را قبول کردند، از همان روزهاي اول در نامه يي خطاب به معاويه، او را از حکومت شام عزل کردند. قبل از عزل معاويه، بزرگان و سياستمداران عرب، از جمله ابن عباس و مغيرة بن شعبه، جداگانه خدمت امام(ع) رسيدند و از او پرسيدند که در مورد معاويه چه خواهد کرد. حضرت با قاطعيت پاسخ داد که بدون درنگ او را عزل خواهم کرد. به حضرت گفتند که معاويه در شام داراي نفوذ است و سال ها است که حاکم آنجا است. از اين رو مردم را عليه تو مي شوراند، به خصوص که عموزاده عثمان است و با قتل عثمان بهانه يي براي خونخواهي و انتقام گيري دارد. ابتدا براي مدت کوتاهي او را نصب کن تا براي تو از مردم بيعت بگيرد، بعد به آساني مي تواني او را کنار بگذاري؛ در غير اين صورت، اطاعت نخواهد کرد و حکومت شام را از دست نخواهد داد. ابن عباس پيشنهاد کرد که «به معاويه نامه بنويس، منّت بگذار و وعده بده». حضرت علي(ع) قبول نکرد و فرمود: من هرگز در دين خود دورويي و مکر نمي کنم و دنائت و پستي را دستمايه خود قرار نمي دهم (طبري 1989: ص ص 459-461؛ ابن اثير 1285: ج3، ص ص 197-198). حتي ابن عباس دو راه به امام علي(ع) نشان داد: اول اينکه با نصب معاويه بر تو هيچ سرزنشي نيست، چون مي تواني بگويي که او را عمر خليفه دوم منصوب کرده و عثمان نيز او را ابقا کرده است؛ دوم اينکه فعلاً او را نصب کن تا بيعت بگيرد، بعداً من قلع و قمع معاويه را تعهد و عزل او را تضمين کنم. ولي حضرت در پاسخ فرمود: اي ابن عباس من نمي توانم تن به کارها و خدعه هاي تو يا معاويه بدهم (ابن اثير 1285: ج 3، ص ص 197-198).

به هر حال، امام علي(ع) معاويه را عزل کرد. معاويه پس از خبردار شدن از عزل خود علم مخالفت برداشت. وي از قبل غلامي را به مدينه فرستاده بود تا پيراهن خون آلود عثمان را به شام ببرد که به همراه انگشتان قطع شده زن عثمان برده بود و هم اکنون با برافراشتن پيراهن خونين عثمان و گرد آمدن مردم دور آن، خون عثمان را به گردن حضرت علي(ع) انداخت و انبوه مردم شام را براي انتقام گيري خون خليفه بسيج کرد. مردم هم قسم خوردند تا انتقام خون خليفه را نگيرند غسل نکنند و پيش زنانشان نروند (ابن اثير 1285: ج 3، ص 227). اين بحران در نهايت به جنگ صفين منجر شد که در آن هفتاد هزار نفر از هر دو طرف کشته شدند و همگي مسلمان بودند (نصربن مزاحم 1370: ص 773). البته امام(ع) خواهان جنگ و خون ريزي نبود. به همين دليل، در اين جنگ بارها به معاويه پيغام داد که اين همه لشکر را من و تو به اين صحرا آورده ايم و براي ما کشته مي شوند؛ بيا ما دو تن نبرد کنيم، هر کدام پيروز شد برنده خواهد شد و خون مسلمانان حفظ خواهد شد؛ ولي هر بار، معاويه سرباز مي زد (ص ص 75، 432، 530).

شايد بتوان گفت که مهم ترين و سنگين ترين ضربه يي که بر حضرت علي(ع) و حکومت نوپاي او وارد آمد و در نهايت منجر به شهادت امام(ع) شد، همين جنگ با معاويه و پيامدهاي بعدي آن؛ مثل جريان حکميت، خوارج و شهادت ياران امام(ع) مثل مالک اشتر و محمدبن ابي بکر بود. حتي در اواخر جنگ صفين که ماه هاي متوالي طول کشيد و اوضاع بحراني شد، معاويه ـ واقعاً يا از روي حيله ـ نامه يي به حضرت علي(ع) نوشت و براي کوتاه شدن غائله، از مصايب جنگ و پشيماني هاي بعدي آن سخن راند و مجدداً حکومت شام را از امام(ع) درخواست کرد؛ ولي حضرت باز هم از اعطاي حکومت شام به معاويه و نصب او به عنوان حاکم اين منطقه خودداري ورزيد. و به او نوشت:

چيزي را که ديروز از تو منع داشتم امروز نيز به تو نخواهم داد. اگر من به خاطر ذات الهي هفتاد بار کشته شوم و باز زنده گردم از سخت کوشي براي پروردگار و پيکار با دشمنان خدا دست برندارم (نصربن مزاحم 1370: ص ص 646-647).

در اينجا نيز عده يي بر اين عقيده اند که چه اشکالي داشت که حضرت علي(ع) براي مصلحت دين نوپاي اسلام و حفظ و تقويت اصل حکومت، به گفته ابن عباس ــ که خود حضرت نيز آن چيزها را مي دانست ــ عمل مي کرد و براي مدت بسيار کوتاهي حکم معاويه را تنفيذ مي نمود. البته بهانه و توجيه لازم براي اين کار را نيز داشت. درست است که شايد امام(ع) مجبور مي شد به نوعي ـ نعوذباللّه ـ دورويي به خرج دهد يا جريان باطل و فرد فاسقي مثل معاويه را براي مدت کوتاهي تأييد کند، ولي آيا اين کار به حفظ خون هفتاد هزار انسان و تقويت قدرت و حکومت او نمي ارزيد؟ شايد مصلحت حق و عدالت نيز ايجاب مي کرد که حضرت علي(ع) معاويه را تأييد و نصب کند؛ زيرا با تضعيف قدرت و حکومت امام(ع) که يکي از عوامل اصلي آن جنگ صفين و پيامدهاي آن بود، حضرت موفق نشد به طور کامل و شايان توجهي در سطح اجتماع و نظام سياسي احقاق حق و اجراي عدالت کند. در حالي که با تأييد و نصب موقت معاويه، حکومت امام(ع) قوام و انسجام لازم را به دست مي آورد و مي توانست با شدت و حدّت بيش تر و در کمال قدرت و آرامش به استقرار عدالت، احقاق حق و نابودي باطل بپردازد.

يکي از پاسخ هايي که مي توان به اين اشکال داد، اين است که اگر به جاي هفتاد هزار نفر، هفتصد هزار نفر هم کشته مي شدند، قابل توجيه بود و براي امام جاي هيچ سرزنشي نبود؛ زيرا اين افراد براي مبارزه با ظلم، محو باطل، فسق و فجور، جلوگيري از بدعت در دين و بدنام کردن نام و سنت رسول اللّه (ص) کشته مي شدند. مبارزه با ظلم و باطل و کشته شدن در راه حق و عدالت، براي هميشه امري پسنديده است؛ ولي تمسک به يک عمل غيراخلاقي ـ به هر دليل ـ چه توجيهي مي توانست داشته باشد؟ اگر رهبر و امام مسلمانان و حتي الگوي بشريت به عمل غيراخلاقي ـ اگر چه براي مصلحت بالاتر ـ دست مي زد، آيا راه توجيه و تمسک به اعمال غيراخلاقي بيش تر و شديدتر و حتي سوءِاستفاده براي ديگران باز نمي شد و اين شعر سعدي مصداق پيدا نمي کرد:

اگر ز باغ رعيت ملک خورد سيبي برآورند غلامان او درخت از بيخ

به پنج بيضه که سلطان ستم روا دارد کِشند لشکريانش هزار مرغ به سيخ

پاسخ ديگر اينکه هدف امام(ع) از حکومت و قدرت، احقاق حق، اجراي عدالت و احياي ارزش هاي الهي، اخلاقي و انساني بود. بسيار غيرمنطقي است که بگوييم امام(ع) براي احياي ارزش هاي اخلاقي بايد به عملي غيراخلاقي دست مي زد و براي احقاق حق، بايد باطلي را تأييد مي کرد و براي استقرار عدالت، ابتدا بايد عملي ناعادلانه را مرتکب مي شد. تمام اينها نقض غرض بود. بر فرض هم که امام(ع) بعداً به طور کامل موفق به احياي ارزش هاي اخلاقي، استقرار عدالت و احقاق حقوق مي شد، ولي ارزش هاي اخلاقيي به وجود مي آمد که از طريق تمسک به روش هاي غيراخلاقي به دست آمده بود؛ عدالتي ايجاد مي شد که با مرتکب شدن يک ظلم و بي عدالتي حاصل شده بود و حقي برپا مي شد که مبناي آن تأييد باطل بود. نکته ديگري که دامن مقدس امام علي(ع) از آن پاک است ولي در مورد ديگران صادق است، اين است که حاکمي که از همان ابتدا براي تحکيم حکومت و قدرت خود به روش هاي غيراخلاقي و باطل متوسل مي شود، بعيد است بتوان از او انتظار داشت که پس از تحکيم پايه هاي حکومت و سوار شدن بر اريکه قدرت، کاملاً پايبند به اصول اخلاقي باشد و بر اساس حق و عدالت عمل کند.

پاسخ ديگر اينکه پايبندي به اصول اخلاقي براي امام علي(ع) يک اصل بود و ارزش محسوب مي شد، ولي حکومت و قدرت براي امام اصل و ارزش نبود. مباني و اصول اخلاقي و انساني براي حضرت علي(ع) ذاتاً داراي ارزش و اهميت بود؛ در حالي که ارزش و اهميت قدرت و حکومت عَرَضي بود. قدرت و حکومت از ديدگاه امام علي(ع) فقط در صورتي داراي ارزش و اهميت بود که به ابزاري براي احياي ارزش هاي الهي و اخلاقي، اقامه عدل و احقاق حق تبديل مي شد؛ در غير اين صورت، حکومت و قدرت پشيزي براي امام ارزش نداشت و ارزش آن حتي از يک جفت کفش مندرس و آب بيني بز هم کم تر بود (مفيد 1414 الف: ج1، ص 247؛ نهج البلاغه 1373: خطبه 3، ص 10 و خطبه 31، ص 34). ارزش هاي والاي اخلاقي و انساني که ريشه در تعاليم ناب اسلام دارند، ذاتا داراي ارزش هستند و پايبندي به آنها در هر حال لازم و پسنديده است و به هيچ وجه نبايد خدشه دار شوند.