عمرو بن حمق و معاويه












عمرو بن حمق و معاويه



معاويه به دربان گفت، او را بيرون بر و عمروبن حمق خزاعي را داخل ساز. چون داخل شد معاويه گفت: اي ابا خزاعه! سر از فرمان برتافتي و شمشير بر روي ما کشيدي، و ستمت را به ما پيشکش نمودي، اِعراض را طولاني کردي و اَعراض[1] را ناسزا گفتي، و نادانيت که بايد از آن مي پرهيختي تو را فرو افکند؛ آيا کار خدا را با رفيقت (علي) چگونه ديدي؟

عمرو چندان گريست که به رو بر زمين افتاد. مأمور او را بلند کرد. عمرو گفت: اي

[صفحه 3]

معاويه! پدر و مادرم فداي آن کس که از او به زشتي ياد کردي و از مقام او کاستي. به خدا سوگند او به حکم خدا دانا، در طاعت خدا کوشا، در خشم خدا محدود، در دنياي فاني زاهد و به سراي باقي راغب بود. منکَر و بزرگ منشي از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودي خدا بود عمل مي کرد.... فقدان او ما را از هم پاشيده و پس از او آرزوي مرگ داريم.


صفحه 3.








  1. آبرو و حيثيت و ناموس. (م).