دارميه حجونيه












دارميه حجونيه



ابن عبدالبر گويد: سهل بن ابي سهل تميمي از پدرش روايت کرده که گفت: معاويه به حج رفت، در آنجا از زني به نام دارميه ي حجونيه که زني سياه چرده و فربه بود پرس و جو نمود، گفتند: سالم است. فرستاد او را آوردند. معاويه گفت: حالت چطور است اي دختر حام؟[1] زن گفت: اگر مرا عيب مي جويي من فرزند حام نيستم، من زني از بني کنانه هستم. معاويه گفت: راست گفتي، آيا مي داني براي چه سراغ تو فرستادم؟ گفت: جز خدا از غيب با خبر نيست. معاويه گفت: سراغ تو فرستادم تا از تو بپرسم چرا علي را دوست مي داري و مرا دشمن؟ و چرا به او مهر مي ورزي و با من کينه؟ زن گفت: مرا معاف مي داري؟ گفت: نه، معافت نمي دارم.

زن گفت: حال که اصرار داري، من علي (ع) را به خاطر عدالت با رعيت و تقسيم برابر بيت المال دوست مي دارم، و تو را به جهت جنگ با کسي که از تو به حکومت شايسته تر است و طلب کردن چيزي که حقّت نيست دشمن مي دارم. با علي (ع) مهر مي ورزم زيرا رسول خدا (ص) عقد ولايت او را بست و او با تهيدستان مهر مي ورزد و اهل دين را بزرگ مي شمارد. و با تو کينه دارم؛ زيرا خون مي ريزي و در داوري ستم روا مي داري و به هوا و هوس حکم مي راني.

معاويه گفت: به همين دليل شکمت گنده، پستانهايت بزرگ و سُرينت برآمده است. زن گفت: اي مرد! به خدا سوگند مادرت در اين امور ضرب المثل بود نه من.

معاويه گفت: اي زن! ساکت باش، ما جز خوبي نگفتيم؛ زيرا هرگاه شکم زن بزرگ باشد خلقت فرزندش کامل مي شود، و هرگاه پستانهايش بزرگ باشد کودکش خوب سيراب مي شود، و هر گاه سرينش بزرگ باشد سنگين و باوقار مي نشيند. آنگاه زن ساکت شد و نشست.

[صفحه 13]

معاويه گفت: آيا علي را ديده اي؟ گفت: آري به خدا. معاويه گفت: او را چگونه ديدي؟ گفت: به خدا او را چنان ديدم که فريفته ي حکومتي که تو را فريفته است نشد، و سرگرم نعمتي که تو را سرگرم ساخته است نگرديد.

معاويه گفت: آيا سخن او را شنيده اي؟ گفت: آري، به خدا سوگند که کوريِ دلها را مي زدود چنانکه روغن، زنگ طشت را مي زدايد. گفت: راست گفتي، آيا حاجتي داري؟ زن گفت: اگر بخواهم بر مي آوري؟ گفت: آري. گفت: صد ماده شتر سرخ همراه با شتران نر و چوپانهايش. معاويه گفت: مي خواهي با آنها چه کني؟ گفت: شيرش را به کودکان مي دهم و با خود آنها بزرگسالان را حيات مي بخشم و با اين کار کسب مکارم مي کنم و ميان خويشان صلح و صفا برقرار مي سازم.

معاويه گفت: همه را به تو دادم، آيا اينک جايگاه علي بن ابي طالب را در نزد تو به دست آوردم؟ گفت: اين آب نه آن آب زلال، و اين علوفه نه مانند علوفه ي سعدان، و اين جوان نه چون مالک است، حاشا که در فروترين پايه ي آن هم نيست. آنگاه معاويه اين شعر را خواند:


إذا لم أعد بالحلم منِّي عليکم
فمن الّذي بعدي يؤمّل للحلم


خذيها هنيئاً و اذکري فعل ماجد
جزاک علي حرب العداوة بالسلم


«اگر من بردبارانه با شما عمل نکنم پس از من از چه کسي اميد بردباري مي رود؟»

«اينها را بگير گواراي تو باشد و ياد کن از کار بزرگمردي که در برابر جنگِ عداوت، تو را با سلم و آشتي پاداش داد».

سپس گفت: هان! به خدا سوگند که اگر علي زنده بود چيزي از اينها به تو نمي داد. زن گفت: نه، به خدا سوگند حتي يک سوزن هم از بيت المال مسلمانان به ناحق به کسي نمي داد.[2] .

[صفحه 14]


صفحه 13، 14.








  1. حام يکي از فرزندان نوح (ع) و برادر سام بوده است.
  2. العقد الفريد، ج 1، ص 352.