اميرالمؤمنين به ناچار مالك را احضار كرد











اميرالمؤمنين به ناچار مالک را احضار کرد



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

همين که اين سخن از حضرت علي عليه السلام صادر شد، بيست هزار نفر از جنگجويان سپاه حضرت، در حالي که غرق در اسلحه بوده با شمشيرهاي کشيده و صورتهاي سياه شده در اثر سجده که در مقدم ايشان مسعر بن فدکي و زيد بن حصين و گروهي از قاريان قرآن که بعدا از خوارج شدند، پيش حضرت آمدند و حضرت را با اسم نه به عنوان اميرالمؤمنين صدا زده گفتند:

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مالک اشتر سردار رشيد لشکر اميرالمؤمنين عليه السلام به سختي مشغول نبرده بود، جنگ به لحظات حساسي رسيده بود و علائم فتح و پيروزي در سپاه حضرت علي عليه السلام نمايان گشته بود، با اصرار اين فريب خوردگان، اميرالمؤمنين شخصي به نام يزيد بن هاني را به طرف مالک فرستاد و فرمود: به مالک بگو: نزد من بيا.

مالک در گرماگرم جنگ بود و متوجه حساسيت امر و آنچه در پشت صحنه مي گذشت نشد به فرستاده حضرت گفت: به حضور بگو، الان وقت احضار من و بيرون آوردن من از موقعيت (حساس) نيست، اميدوارم خداوند فتح و پيروزي را (به زودي) نصيب من گرداند، عجله نفرما!

يزيد بن هاني برگشت و پيغام مالک را رساند. اندکي نگذشته بود که از لشکر شام ناله ها برخواست و صداها درهم پيچيد و آثار پيروزي در لشکر عراق و آثار شکست در لشکر شام ظاهر شد.

اما آن قوم نادان به حضرت علي عليه السلام گفتند: تو (عمدا) به مالک دستور ادامه جنگ داده اي! حضرت فرمود: شما آيا فرستاده مرا نديديد؟ آيا من در مقابل شما آشکار صحبت نکردم و شما شنيديد؟

گفتند: بفرست تا مالک برگردد وگرنه بخدا سوگند که ترا برکنار خواهيم کرد!!

حضرت به فرستاده خود فرمود: واي بر تو اي يزيد برو به مالک بگو بيا نزد من که فتنه محقق شد، وقتي فرستاده حضرت پيغام را به مالک داد، مالک گفت: آيا بخاطر اين قرآنها (ي بر نيزه) فتنه واقع شد؟ گفت: آري. مالک گفت: به خدا سوگند که فکر مي کردم فتنه واقع شود، اين کار، حيله عمرو عاص است.

سپس به فرستاده حضرت گفت:

آيا نمي بيني علائم شکست اهل شام را، نمي بيني آنچه خداوند (از پيروزي) نصيب ما کرده است؟ سزاوار است که اين (موقعيت) را رها کرده از دست بدهيم؟

فرستاده حضرت گفت: آيا دوست داري تو در اينجا بر اين گروه پيروز شوي اما اميرالمؤمنين در جاي خود گرفتار شده او را به دشمن تسليم کنند؟

مالک گفت: سبحان الله، نه بخدا قسم، اين را دوست ندارم.

فرستاده حضرت گفت: آنها به حضرت گفته اند يا بفرست اشتر را که برگردد يا حتما تو را با شمشيرهاي خود مي کشيم همچنانکه عثمان را کشتيم و يا تو را تسليم دشمن مي کنيم!

مالک که شرائط پشت جبهه را به شدت نگران کننده يافت، با يک دنيا خشم برگشت و صدا زد: اي گروه سست عنصر و پست، آيا اينها در اين زمان که شما پيروز شديد و آنها نااميد شدند، قرآنها را بر سر نيزه کرده شما را به قرآن دعوت مي کنند؟

مرا به مقدار دوشيدن شتر مهلت دهيد که من پيروزي را احساس مي کنم.

آن گروه نادان و کوردل گفتند: نمي شود.

مالک گفت: مرا به مقدار دوانيدن يک اسب مهلت دهيد که اميد دارم پيروز شوم.

گفتند: اگر اينگونه باشد ما هم در گناه تو شريک خواهيم بود.

و سرانجام آن شد که کار به حکميت کشيد و در تاريخ مضبوط است.[1] .









  1. واقعه صفين، ص 489.