به خدا سوگند نمي بينم به آنچه گفتي وفا نكني











به خدا سوگند نمي بينم به آنچه گفتي وفا نکني



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته گويد: ابن ملجم با گروهي از مردم براي بيعت نزد امير عليه السّلام آمد وقتي پشت کرد که برود حضرت او را خواسته و دوباره از او عهد و پيمان گرفت که مکر و حيله نکند و بيعت نشکند، او انجام داد و دوباره بيعت کرد، وقتي پشت کرد که برود حضرت او را خواسته تا براي بار سوم بيعت کند و از او عهد و پيمان گرفت که بيعت نشکند، او چنين کرد، وقتي پشت کرد که برود براي بار چهارم حضرت از او عهد و پيمان گرفت و تأکيد نمود تا بيعت نشکند.

ابن ملجم گفت: به خدا سوگند يا اميرالمؤمنين نديدم که با شخص ديگر به جز من چنين کرده باشي؟ حضرت اين شعر را زمزمه کرد:


اريد حبائه و يريد قتلي
عذيرک من خليلک من مراد


يعني: من قصد بخشش به او را دارم ولي او قصد کشتن مرا دارد، در اين صورت کسي تو را به خاطر اين مرادي سرزنش نخواهد کرد.

برو اي پسر ملجم به خدا سوگند نمي بينم به آنچه گفتي وفا کني.[1] .









  1. بحارالانوار، ج 42 ص 192- الارشاد، ص16.