اينك يك امتحان مانده كه به آن نزديكم











اينک يک امتحان مانده که به آن نزديکم



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردي يهودي از اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد صفات اوصياء که در حضرتش هست سؤال نمود.

حضرت فرمود: من به هفت امتحاني که خداوند در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و هفت امتحاني که بعد از زمان حضرت از من نمود وفا کردم (و پيروز شدم) و اينک يکي مانده است که به آن نزديکم، گويا واقع شده است، در اين هنگام اصحاب حضرت علي عليه السّلام گريستند و بزرگ يهود نيز گريه کرد.

گفتند: يا اميرالمؤمنين ما را از آن آگاه کن، حضرت فرمود:

آن ديگري اين است که اينجا- و به محاسن خويش اشاره نمود -از اين ناحيه- و اشاره به سر خويش نمود- رنگين شود.

در اين هنگام مردمي که در مسجد جامع اين جملات را مي شنيدند صداهاي خود را به گريه و ناله بلند کردند به گونه اي که در کوفه هيچ خانه اي نماند مگر اينکه ساکنين آن دچار نگراني شديد شدند.

بزرگ يهوديان در همان ساعت به دست حضرت امير عليه السّلام مسلمان شد، او همواره با حضرت بود تا اينکه حضرت کشته شد، وقتي ابن ملجم- لعنه الله- را دستگير کردند، آن بزرگ يهوديان نزد حضرت حسن عليه السّلام آمد، مردم اطراف حضرت بودند و ابن ملجم در مقابل حضرت بود، به امام مجتبي گفت: اي ابا محمد ابن ملجم را بکش، خدا او را بکشد، من در کتابهائي که بر موسي عليه السّلام نازل شده است ديدم که گناه اين مرد از پسر آدم که قاتل برادر خود بود و از غدار که پي کننده ناقه ثمود بود بزرگتر است.[1] .









  1. الخصال، ص 438.