آه آه، خاندان ابوسفيان از من چه مي خواهند











آه آه، خاندان ابوسفيان از من چه مي خواهند



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن عباس گويد: هنگاميکه در راه صفين اميرالمؤمنين عليه السّلام به نينوا رسيد با صداي بلند مرا صدا زد و فرمود: اي پسر عباس آيا اين مکان را مي شناسي؟ عرض کردم: نه، فرمود: اگر اين زمين را مثل من بشناسي از آن عبور نمي کني مگر اينکه مثل من گريان خواهي شد، آنگاه حضرت مدتي طولاني به شدت گريست و به گونه اي که محاسن شريفش خيس شد و دانه هاي اشک بر سينه او مي ريخت و ما نيز با آن حضرت گريان شديم. سپس ديديم حضرت از عمق جان ناله مي زد و مي فرمود: آه آه خاندان ابوسفيان از من چه مي خواهند؟

آل حرب که حزب شيطانند و اولياء کفر از من چه مي خواهند؟ سپس حضرت خطاب به فرزند خود امام حسين عليه السّلام نموده فرمود: اي ابا عبدالله صبر کن، که پدرت نيز تحمل مي کند مثل آنچه به تو مي رسد، سپس حضرت آب طلبيد، وضو گرفته نماز خواند، دوباره سخنان خود را تذکر داده سپس چشمان مبارکش مختصري به خواب رفت، وقتي بيدار شد فرمود: