آگاهي حضرت اميرالمؤمنين از اهداف فرستاده طلحه و زبير و سخنان











آگاهي حضرت اميرالمؤمنين از اهداف فرستاده طلحه و زبير و سخنان آن دو



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق عليه السلام فرمود: طلحة و زبير مردي از طايفه عبدالقيس به نام خداش را نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرستادند و به او سفارش کردند ما تو را نزد مردي مي فرستيم که او و خاندانش را از دير زمان به جادوگري و کهانت مي شناسيم. در ميان اطرافيان ما تو از خود ما هم بيشتر مورد اعتمادي که از او نپذيري و با او مخاصمه کني تا حقيقت بر تو معلوم گردد و بدان که ادعاي او از همه مردم بيشتر است، مبادا ادعاي او به تو شکستي وارد کند. و از جمله راههائي که او مردم را با آن گول مي زند، غذا و نوشيدني و عسل و روغن و اينکه با کسي خلوت کند مي باشد، مبادا نزد او غذائي بخوري و چيزي بياشامي، به عسل و روغن او دست مزن و با او در خلوت منشين، از همه اينها بر حذر باش و به ياري خداوند حرکت کن وقتي چشمت به او افتاد، آيه سخرة را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان به خدا پناه بر، وقتي پيش او نشستي تمام نگاهت را به او متوجه مکن و با او انس مگير. آنگاه به او بگو: همانا دو برادر ديني و دو پسر عموي نسبي تو، تو را سوگند مي دهند که رشته فاميلي را قطع نکن و مي گويند: مگر تو نمي داني که ما از روزي که خداوند محمد صلي الله عليه وآله را قبض روح کرد، به خاطر تو مردم را رها کرديم و با فاميل خود مخالفت نموديم، اکنون که تو به کمترين مقامي رسيدي احترام ما را تباه کردي و اميد ما را بريدي، و اينک با وجود دوري ما از تو و وسعت شهرهاي حکومت تو، پي به توان ما در برابر خود بردي (که چگونه بر عليه تو لشگرکشي کرده برخي شهرها را متصرف شديم).

کسي که تو را از ما و پيوند ما منصرف مي کند سودش براي تو از ما کمتر و دفاعش از تو نسبت به ما سست تر است (ما از افرادي مانند عمار و ابن عباس و مالک اشتر براي تو سودمندتريم) صبح براي آنکه چشم دارد آشکار است (حق روشن است).

به ما خبر رسيده که تو هتک حرمت ما را کرده بر ما نفرين نموده اي، چه باعث اين کار شده است؟ ما تو را شجاع ترين پهلوان عرب مي دانستيم (نفرين کار مردم ترسو است نه شجاع) تو مدام ما را نفرين مي کني آيا مي پنداري که اين کار تو ما را شکست مي دهد؟

فرستاده آنها پس از گرفتن پيام نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و آنچه به او دستور داده بودند به کار بست، وقتي حضرت علي عليه السلام او را ديد که با خود سخني را زمزمه مي کند آيه سخره را مي خواند حضرت خنديد و فرمود: اي برادر عبد قيس بيا اينجا و به مکاني نزديک خود اشاره فرمود:

خداش گفت: جا وسيع است (همين جا خوب است) مي خواهم پيغامي را به شما برسانم. حضرت فرمود: اول چيزي بخور و بياشام، لباس (سفر) را درآور و روغني (بر موهايت) بمال، بعدا پيام خود را برسان، آنگاه به قنبر فرمود: اي قنبر برخيز و او را پذيرائي کن. خداش گفت: من به آنچه گفتي نياز ندارم!حضرت فرمود: مي خواهم با تو تنها باشم؟ خداش گفت: هر رازي نزد من آشکار است! (سخن محرمانه ندارم) حضرت فرمود: تو را به آن خدائيکه از تو به خودت نزديک تر است و ميان تو و دل تو مانع مي شود و خيانت چشمها و راز سينه ها را مي داند: آيا زبير آنچه را من به تو پيشنهاد کردم (خوردن و آشاميدن و...) به تو سفارش نکرده؟ گفت: خدايا چنين است، حضرت فرمود: اگر بعد از آنچه از تو خواستم (يعني بعد از آن سوگندهاي شديد) حق را کتمان مي کردي ديگر چشم بر هم نمي زدي (سريعا هلاک مي شدي). تو را به خدا سوگند آيا او به تو چيزي ياد نداد که وقتي نزد من آمدي آن را بخواني؟ خداش گفت: خدايا چنين است، حضرت فرمود: آيه سخره بود؟ گفت: آري، فرمود: بخوان آن را، او خواند و حضرت آيه را تکرار مي کرد و هر جا غلط مي خواند اصلاح مي فرمود تا آنکه هفتاد بار آن را خواند!

آن مرد گفت: چرا اميرالمؤمنين عليه السلام دستور مي دهد که اين آيه هفتاد بار تکرار شود؟ حضرت علي عليه السلام فرمود: آيا احساس مي کني که دلت آرام شد؟ گفت: سوگند به آنکه جانم در دست اوست آري. حضرت فرمود: آن دو نفر به تو چه گفتند: (پيامشان را بگو) خداش پيام را بيان کرد، حضرت فرمود: به آن دو بگو: سخن خود شما براي استدلال عليه شما کافيست ولي خداوند گروه ستمکاران را هدايت نمي کند. شما گمان مي کنيد که برادر ديني و پسر عموي نسبي من هستيد، نسب را منکر نيستم (در جد اعلا شريک هستيم) گر چه هر فاميلي گسسته است جز آنکه خداوند با اسلام پيوند زده است. اما اينکه گفتيد: برادر ديني من هستيد، اگر راست مي گوئيد شما با کارهائي که نسبت به برادر ديني خود کرديد با کتاب خدا مخالفت نموده و نافرماني او را کرده ايد (شورش بر حاکم عدل گناه است) و اگر راستگو نيستيد (در ادعاي برادري با من) با اين ادعا افترا بسته و دروغ گفته ايد (در هر دو صورت گنه کار هستيد) و اما مخالف شما با مردم بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله پس اين کار اگر به خاطر حق بود، آن کار حق را با اين مخالفتي که با من کرديد شکستيد و از بين برديد.

و اگر از روي (اهداف) باطل با مردم (حکومت ناحق) مخالفت مي کرديد گناه آن باطل با گناه تازه اي که کرده ايد گريبانگير شماست (مرتکب دو گناه هستيد) اينها گذشته از اينکه مخالفت شما با مردم (حکومت ناحق) جز براي طمع دنيا نبوده است، آنچه گفتم سخن خود شما بود که گفتيد اميد ما را قطع کردي و ما را نااميد کردي (يعني اين سخن شما نشان مي دهد شما طمع دنيوي داشتيد) و خدا را شکر که بر من عيب ديني نگرفتيد. مانع من از پيوند با شما همان است که شما را از حق برگردانيد و وادار کرد تا (بيعت) حق را از گردن خود دور کنيد همچنان که چهار پاي سرکش افسار خود را پاره مي کند، و خداست پروردگار من که با او چيزي شريک نسازم، پس سخن از سود کمتر و دفاع سست تر نکنيد که شايسته نام شرک خواهيد بود.

اما اينکه گفتيد: من شجاع ترين پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرين من گريزانيد، بدانيد که هر مقامي مناسب کاري است (گاهي وقت دعاست و گاهي هنگام جنگ) آنگاه که نيزه ها از هر سو به جنبش آيد و يالهاي اسبها پريشان شود و ششهاي شما در درون شما (از ترس) باد کند، آنجاست که خداوند مرا با دلي قوي کارگزاري کند.

و اما اينکه از نفرين من ناراحتيد، شما نبايد از نفرين مردي که به پندار شما جادوگر و از طايفه جادوگران است بي تابي کنيد!

آنگاه حضرت بر آن دو نفرين نموده گفت: خدايا زبير را به بدترين وضع بکش و خونش را در گمراهي بريز و طلحة را ذليل کن و بدتر از آن را در آخرت براي آن دو ذخيره ساز، آن دو به من ستم کردند و تهمت زدند (و نسبت جادوگري و کشتن عثمان را به من دادند) و گواهي خود را پنهان کردند و نسبت به من از تو و پيامبر صلي الله عليه وآله نافرماني کردند، سپس به خداش فرمود: بگو آمين، خداش گفت: آمين! در اين موقع خداش (به خود آمد) و با خود گفت: به خدا مردي را که اشتباهش از تو روشن تر باشد نديدم، مردي که پيامي را مي رساند که پاره اي از آن پاره ديگر را ابطال مي کند و خداوند جاي صحيحي در آن نگذارده، من نزد خداوند از آن دو بيزاري مي جويم. حضرت علي عليه السلام فرمود: برو نزد طلحة و زبير و کلام را به آنها برسان، خداش گفت: نه به خدا سوگند، من نمي روم مگر اينکه دعا کني خداوند مرا هر چه زودتر به سوي شما برگرداند و مرا به رضاي خود در مورد شما موفق گرداند، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دعا کرد، آن مرد رفت و ديري نگذشت که برگشت و در جنگ جمل در رکاب حضرت کشته شد، خدايش رحمت کند.[1] .









  1. اصول کافي، ج 2 ص 145.