آگاهي حضرت از حالات يك زن و حل مشكل او











آگاهي حضرت از حالات يک زن و حل مشکل او



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السّلام روزي به وشاء (يکي از ياران خود) فرمود: نزديک بيا،وشّاء گويد: نزديک شدم، فرمود: برو به محله خودتان بر در مسجد مردي را مي بيني که با زني نزاع مي کند، آنها را نزد من بياور، و شاء گويد: به آنجا رفتم همانطور که حضرت فرموده بود زني با مردي نزاع مي کرد به آنها گفتم: اميرالمؤمنين عليه السّلام شما را مي خواند، با هم نزد حضرت آمديم. حضرت فرمود:اي جوان چرا با اين زن نزاع مي کني؟ گفت: يا اميرالمؤمنين من اين زن را تزويج کرده ام، مهريه او را داده ام و زفاف نموده ام، هرگاه که به او نزديک مي شوم او خون مي بيند و من از اين مسأله متحير گشته ام. حضرت فرمود: اين زن بر تو حرام است و تو شوهر او نيستي! مردم با شنيدن اين سخن مضطرب شدند و اختلاف کردند (که چرا زني که عقد کرده همسر او نيست) حضرت به آن فرمود: هيچ مرا مي شناسي؟ گفت: چيزهايي شنيده ام ولي تا به حال شما را نديده ام (حضرت اين سئوال را نمود تا معلوم شود با يکديگر تباني نکرده اند) حضرت فرمود: توئي فلانة دختر فلان مرد از آل فلان، عرض کرد: آري به خدا قسم، حضرت فرمود: آيا با مردي پسر فلاني مخفيانه پنهان از خانواده ات عقد موقت نبستي؟ آيا از آن مرد باردار نشدي به نوزاد پسر سالمي و چون از قوم خود ترسيدي آن طفل را شبانه برداشته در مکان خلوتي بر زمين گذاردي و آن طرف مقابل او ايستادي در اين وقت (مهر مادري تو نگذاشت) غمگين شدي و برگشتي و طفل را برداشتي و (دوباره زمين گذاردي) در اين موقع بچه گريه کرد و تو از رسوائي ترسيدي، سگهائي نيز آمدند و بر تو پارس کردند، تو از ترس گريختي، يکي از سگها نزديک فرزند تو شد و او را بو مي کرد خواست تا او را به خاطر بوي ناپسندش مجروح کند. تو براي اينکه به آن طفل آسيبي نرسد، سنگي برداشته به طرف سگ انداختي اما آن سنگ به فرزند تو خورد و زخمي شد، آن طفل از صدمه سنگ ناله اي زد و تو براي اينکه رسوا نشوي به او پشت کرده رفتي، اما دلت پرشور بود، دستهاي خود را بلند کردي به طرف آسمان و گفتي: خدايا اي حفظ کننده امانتها او را حفظ کن. زن که تعجب کرده بود گفت: بله به خدا قسم تمام اين سخنان صحيح است و من در سخن شما متحيرم (چگونه به اسرار من آگاهي و يا اينکه منظور شما از اين سخنان چيست؟) آنگاه حضرت فرمود: آن مرد کجاست؟ مرد حاضر شد، فرمود: پيشاني (جلوي سر) خود را نمايان کن، آن مرد چنين کرد، حضرت به آن زن فرمود: توجه کن، اين همان زخم است که در سر فرزند تو بود و اين مرد پسر توست و خداوند متعال مانع شد از نزديک شدن تو با او به واسطه آن نشانه اي (خوني) که ديدي، و خداوند فرزند تو را محافظت کرد همان گونه که درخواست کردي، شکر خدا را بر اين نعمت به جاي آور.[1] .









  1. کشف الغمة، ج 1 ص 376 با کمي اختلاف و بحارالانوار.