اسيران مسلمان در مسجد پيامبر











اسيران مسلمان در مسجد پيامبر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آنگاه اسيران را وارد مسجد کردند يکي از آنان بانوئي بود به نام خؤلة،خود را به قبر پيامبر رساند و به آن پناه برد و گريست و گفت: اي رسول خدا از اعمال اين قوم به تو شکايت مي کنم، ما را بدون گناه اسير کردند با آنکه ما مسلمانيم! آنگاه متوجه مردم شد و گفت: اي مردم چرا ما را اسير کرديد؟ با آنکه ما شهادت مي دهيم به لا اله الا اللّه و پيامبري رسول اللّه صلي الله عليه و آله. ابوبکر گفت: شما زکاة نداديد

خوله گفت: مسأله آنگونه نيست که گمان کرده اي و سپس حقيقت را بيان داشت، آنگاه افزود، بر فرض اينکه مردان ما زکاة ندادند، چرا زنهاي مسلمان اسير شدند؟ (و ما در فصل اول در جريان جنگ جمل ديديم که حضرت امير عليه السّلام زنهاي مسلمان را به خاطر شورش همسرانشان اسير نکرد زيرا فرمود در منطقه اسلام اينها مسلمانند و ياللأسف که در اين واقعه زنهاي مسلمان را چون کنيزان در معرض فروش گذاردند و ساقهاي زنان آزاد را عقب زدند تا آنها را معامله کنند، با اينکه عمر اقرار کرد که آنها مسلمان بودند و خالد قاتل و زناکار است و ابوبکر نيز اعتراف کرد منتهي براي خالد عذر آورد و حتي حاضر نشد خالد را از فرماندهي عزل کند!)

باري زنان مسلمان ميان مردم تقسيم شدند، طلحة و خالد بن عنان هر کدام لباسي بر خوله به نشان انتخاب او افکندند.

خوله گفت: نه هرگز، اين امکان نپذيرد، هيچکس مرا در اختيار نگيرد مگر اينکه مرا به سخني که هنگام تولد گفته ام خبر دهد.

ابوبکر گفت: او ترسيده و چنين حادثه اي را قبلا نديده، ابوبکر سخناني گفت که بي حاصل بود.

خوله گفت: به خدا قسم من راست مي گويم (در هنگام تولد سخني گفته ام)