حمله معتصم به روم و تحقق پيشگوئي حضرت











حمله معتصم به روم و تحقق پيشگوئي حضرت



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در سال223 نوفل سلطان روم با لشکرهاي بسيار و برخي فرمانروايان شهرها بر مرزهاي کشور اسلامي يورش بردند، مردم را قتل عام کردند، به بچه ها نيز رحم نکردند، مردم در مساجد اجتماع کرده، فرياد مي زدند و کمک مي خواستند.

ابراهيم بن مهدي نزد معتصم آمد و در يک قصيده طولاني معتصم را براي جنگ با سلطان روم تحريک کرد از جمله در اشعار خود گفت: اي غيرت خدا ديدي که حرمت زنان مسلمان را بدون گناه هتک کردند، اگر مردان به خاطر گناهشان کشته شدند،گناه اطفال چه بود که آنها را سر بريدند؟

اين اشعار در معتصم به شدت مؤ ثر افتاد فورا از جا برخاست، فرمان آماده باش و بسيج عمومي داد، لشکري عظيم که تعداد آنها را پانصد هزار نفر شمارش کرده اند و از زيادي قابل شمردن دقيق نبود به طرف روم حرکت کردند.

روميان مغلوب شدند، لشکر اسلام دژهاي بسياري را فتح کردند از جمله شهر عموريه را متصرف شدند و دو نفر از سران آنها به نامهاي ماطس و بطريق کبير را اسير کردند، سي هزار نفر از آنان را کشتند، سپس معتصم به جانب قسطنطنيه رفت تا آنجا را فتح کند که خبر شورش عباس بن مأمون به او رسيد و اينکه عده اي با او بيعت کرده و با سلطان روم نيز همدست شده اند، به ناچار به عجله برگشت و به دفع او پرداخت و عباس را به زندان انداخت.[1] .

روايت است که معتصم در مجلس عيش خود نشسته و جام شرابي در دست داشت که به او خبر دادند يکي از بانوان محترمه مسلمان را يکي از روميان در شهر عموريه اسير کرده و سيلي به صورت زن زده و آن زن با ناله،فرياد کرده: وا معتصما، آن کافر با حالت تمسخر گفته است: معتصم به نجات تو نمي آيد مگر با اسب ابلق. معتصم با شنيدن اين خبر به سختي اندوهگين شد، جام شراب را به ساقي داد و گفت: آنرا نمي نوشم تا آنکه آن زن محترمه را رها کنم و آن کافر را بکشم. فردا صبح که هوا به شدت نيز سرد بود و برف مي باريد به گونه اي که کسي نمي توانست دست خود را بيرون آورد و کمان به دست گيرد، معتصم فرمان بسيج و جهاد داد، و گفت: بايد بر اسب ابلق (سياه و سفيد) سوار شوند، هفتاد هزار اسب ابلق برداشتند و به طرف شهر عموريه روم رفتند، شهر را محاصره کردند و سپس آن را فتح نمودند، معتصم داخل شد و صدا زد: لبيک لبيک، و اين جواب وا معتصماي آن زن بود.

آنگاه آن کافر را کشت و زن را آزاد نمود و سپس به ساقي گفت: اينک شراب مرا حاضر کن و چون حاضر شد، مهر از جام برداشت و گفت: الان شراب بر من گوار شد.[2] .









  1. مروج الذهب، ج 3 ص 472.
  2. تتمة المنتهي، ص 225.