متوکل و شمشير هندي عجيب او
از عجائب روزگار آنکه روزي در مجلس متوکل سخن از شمشيرها و اوصاف آنها بود،يک نفر گفت: به من خبر داده اند که در بصره نزد مردي شمشيري است هندي که نظير ندارد، متوکل که مشتاق آن شمشير شده بود به فرماندار بصره رسيد نوشت: اين شمشير را مردي از اهالي يمن خريده است، متوکل فرمان داد تا به دنبال آن در يمن رفتند و آنرا خريدند، عبيداللّه بن يحيي با شمشير وارد شد و گفت که آن را به ده هزار درهم خريده است! متوکل از اينکه آن را به دست آورده خوشحال شد و خدا را سپاس گفت، سپس آن را بيرون کشيد و پسنديد، هر کدام از اطرافيان سخناني در مدح آن گفتند، متوکل آن را زير بستر خود گذاشت. فردا که شد به وزير خود فتح گفت: غلامي را که نسبت به دلاوري و شجاعت او اطمينان داري بياور، اين شمشير را به او بدهم تا با اين شمشير بالاي سر من باشد و تا من نشسته ام از من جدا نشود. هنوز سخن او تمام نشده بود که غلامي به نام باغر آمد، فتح گفت: اي فرمانرواي مؤمنين از شجاعت و دلاوري اين باغر برايم تعريف کرده اند و او براي هدف شما مناسب است، متوکل او را خواست و شمشير را به او داد و دستور داد تا مقام او افزايش و حقوق او دو برابر شود. راوي گويد: به خدا سوگند آن شمشير از غلاف خارج نشد هرگز مگر در همان شبي که باغر متوکل را با همان شمشير کشت.[1] .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ