نمونه اي از سنگدلي و قساوت منصور دوانيقي











نمونه اي از سنگدلي و قساوت منصور دوانيقي



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مناسب است در اين جا جناياتي که در مورد برخي از فرزندان امام مجتبي عليه السلام مرتکب شده است و بيانگر شقاوت او و راستي پيشگوئي حضرت امير عليه السلام است که او را خونريزترين خلفا معرفي کرده است بيان کنيم. بعد از کشته شدن وليد بن يزيد و ضعيف شدن حکومت بني اميه، جماعتي از بني عباس و بني هاشم از جمله سفاح (خليفه اول عباسي) و منصور (خليفه دوم) و ابراهيم بن محمد (برادر منصور) و صالح بن علي (عموي منصور) و عبدالله محض (فرزند حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام که مادرش فاطمه دختر سيد الشهداء عليه السلام بود) و دو پسران عبدالله به نامهاي محمد و ابراهيم و برادر عبدالله محض را به عنوان خليفه برگزيدند و با او بيعت کردند زيرا مي پنداشتند که او همان مهدي موعود است که جهان را از عدل و داد پر خواهد کرد.

سپس به دنبال امام صادق عليه السلام و يکي از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام به نام عبدالله فرستادند تا نظر آنها را جويا شوند، عبدالله گفت:حضرت صادق را بيهوده دعوت کرده ايد زيرا نظر شما را نخواهد پسنديد وقتي حضرت صادق عليه السلام آمد و جريان را با حضرت در ميان گذاشت حضرت فرمود:

اين کار را نکنيد، چرا که اگر بيعت شما با محمد به گمان آن است که او مهدي موعود است اين گمان خطاست و او مهدي موعود نيست و اين زمان، زمان خروج نيست و اگر براي امر به معروف و نهي از منکر قيام مي کنيد با محمد بيعت نکنيد چرا که تو (عبدالله محض) بزرگ بني هاشم هستي چگونه تو را بگذاريم و با پسرت بيعت کنيم؟ آنان سخن حضرت را نپذيرفتند و توجيه نامناسب نمودند، حضرت دستي بر پشت سفاح گذاشت و فرمود: به خدا سوگند که سخن من به جهت حسد نيست بلکه خلافت براي اين مرد و برادران او و اولاد اوست نه از براي شماها.

سپس حضرت دستي بر کتف عبدالله محض زد و فرمود: به خدا سوگند که خلافت بر تو و پسرانت فرود نيايد و هر دو پسرانت کشته خواهند شد، آنگاه حضرت در حالي که به دست عبدالعزيز بن عمران تکيه کرده بود برخاست و بيرون آمد و به عبدالعزيز فرمود: آيا صاحب آن رداي زرد يعني منصور را ديدي؟ عرض کرد: آري فرمود: به خدا سوگند که او عبدالله را خواهد کشت، عبدالعزيز گفت: محمد (پسر عبدالله را که با او بيعت کرده اند) را نيز خواهد کشت؟ فرمود: آري! عبدالعزيز گويد: در دل خود گفتم به خداي کعبه سوگند که اين سخن از روي حسد است ولي از دنيا نرفتم تا اينکه ديدم چنان شد که آن حضرت خبر داده بود.

باري بعد از متفرق شدن آن جلسه، دو نفر به نامهاي عبدالصمد و منصور به دنبال حضرت آمدند و گفتند: آيا آنچه در آن مجلس گفتي حقيقت دارد؟ فرمود: آري به خدا سوگند و اين از علومي است که به ما رسيده است. از اين جهت بود که بني عباس دل بر حکومت بستند و مهياي آن شدند زيرا سخن حضرت را قبول داشتند. سرانجام پس از مدتي کار خلافت براي سفاح مستقيم شد و محمد و ابراهيم دو پسر عبدالله متواري شدند سفاح مکرر از پدرشان عبدالله جوياي مکان آنها بود (و از آنها واهمه داشت) ولي عبدالله را اکرام مي کرد تا آنکه منصور برادر وي خليفه شد و تصميم قطعي گرفت بر کشتن ابراهيم و محمد (همو که دوبار منصور با وي بيعت کرده بود.)