سعيد بن جبير آخرين کشته به دست حجاج ملعون
آخرين کسي که به دست حجاج کشته شد فقيه زاهد و عالم عابد و مفسر بزرگ قرآن سعيد بن جبير بود حجاج او را به خاطر طرفداري از امام سجاد عليه السّلام گرفت و به شهادت رساند، وقتي او را نزد حجاج آوردند حجاج گفت: تو شقي بن کسير هستي، سعيد گفت: مادرم بهتر مرا مي شناخت که نام مرا سعيدبن جبير گذارد، حجاج گفت: در مورد ابوبکر و عمر چه مي گوئي؟ آيا در بهشت هستند يا جهنم؟ سعيد گفت: من به بهشت و جهنم نرفته ام اگر مي رفتم ساکنين آنجا را مي شناختم، حجاج که دنبال بهانه بود گفت: در مورد خلفا چه مي گوئي؟ سعيد گفت: من وکيل آنها نيستم، حجاج گفت: کداميک نزد تو محبوب تر است؟ سعيد گفت: هر کدام که نزد خداوند پسنديده تر است؟ حجاج گفت: کداميک نزد خداوند پسنديده تر است؟ سعيد گفت: اين را خدائي که داناي اسرار و نجواي آنان است مي داند! حجاج گفت: نمي خواهي مرا تصديق کني؟ سعيد گفت: نخواستم تکذيبت کنم.[1] . در برخي کتابها آمده است که حجاج گفت: خودت انتخاب کن چگونه تو را بکشم؟ سعيد گفت: تو براي خودت انتخاب کن که قصاص در مقابل است. در روايت است وقتي دستور داد سعيد را بکشند سعيد رو به قبله اين آيه را تلاوت کرد: «و جهت وجهي للذي فطر السماوات والارض حنيفا مسلما و ما انا من المشرکين؛[2] يعني: صورت خود را به طرف کسي نمودم که آسمانها و زمين را آفريد و من به راه حق و مسلمانم نه از مشرکين.» حجاج گفت: روي او را از قبله بگردانيد، سعيد اين آيه را خواند: «فاينما تولوا فثم وجه اللّه؛[3] يعني: به هر طرف که روي کنيد آنجا جهت خداست.» حجاج گفت: او را به صورت زمين اندازيد، سعيد اين آيه را خواند: «منها خلقناکم و فيها و منها نخرجکم تازة اخري[4] يعني: شما را از خاک آفريديم و به آن برمي گردانيم و از آن دوباره خارج مي کنيم.»[5] . مسعودي مي گويد: وقتي سعيد را براي کشتن مي بردند خنديد، حجاج دستور داد او را برگرداندند بر تو تعجب کردم و چون خواستند سر او را ببرند دعا کرد و گفت:خدايا بعد از من او را بر کسي مسلط نکن که او را بکشد، و همينگونه نيز شد، پانزده شب بعد از قتل سعيد، حجاج مبتلا به بيماري آکله (که داراي خارش و نابودي عضو است) شد. روايت است که بعد از قتل سعيد، حجاج مکرر مي گفت: مرا با سعيد بن جبير چه کار هر وقت مي خواهم بخوابم گلويم را مي گيرد.[6] . ابن خلکان گويد: وقتي حجاج به اين بيماري در شکم مبتلا شد، دکتري را خواست تا او را مداوا کند، او گوشتي را به نخي بست و در حلق او فرو برد، پس از لحظاتي آن را خارج کرد، ديد که کرم فراواني به آن چسبيده است، و خداوند سرما را بر او مسلط نموده بود، منقلهاي آتش را در اطراف او برافروخته مي کردند به گونه اي از نزديکي به آتش پوست او مي سوخت ولي او حس نمي کرد. از شدت ناراحتي به حسن بصري شکايت کرد، حسن به او گفت: به تو گفته بودم که با نيکوکاران خشونت مکن ولي تو ادامه دادي. حجاج گفت: اي حسن از تو نمي خواهم که دعا کني خداوند مرا شفا دهد، مي خواهم دعا کني خداوند هر چه زودتر مرا بميراند و عذاب مرا طولاني نکند، پانزده روز اينگونه بود تا به جهنم واصل شد لعنتهاي خدا بر او باد.[7] . دوران حکومت او بيست سال بود، و اما اينکه حضرت امير عليه السّلام فرمود: حکومت او بيست سال است اگر برسد، شايد چند ماه از آن کمتر بوده است و اهل تاريخ معمولا با سال محاسبة مي کنند نه با ماه، برخي نيز احتمال داده اند اين جمله را حضرت اينگونه بيان فرموده که آن ملعون مغرور نشود و احتمال بدهد که زودتر از دنيا برود.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ