رشادت و شهامت همسر شهيد











رشادت و شهامت همسر شهيد



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتي معاويه به سلطنت رسيد، نامه اي به عمروبن الحمق نوشت و گفت: اما بعد: خداوند شعله آتش را خاموش کرد و فتنه را از بين برد... در بيعت با من شتاب کن تا گناهان گذشته تو پاک شود، شايد من از کسي که قبل از من بود (يعني از حضرت علي عليه السّلام) کمتر نباشم به شرط آنکه من بمانم و تو نيز نيکو شوي، نزد ما بيا که در امان هستي و در پناه خدا و رسول او نيز محفوظ خواهي بود و خداوند بهترين گواه است. ولي با وجود اين همه پيمانها به فرمان معاويه عمرو را کشتند و قبل از اينکه سر او را به شام براي معاويه بفرستند، فرستاده معاويه سر او را به دامن همسر عمرو نهاد، زن که سر شوهر خود را ديد گفت: مدتي او را از من پنهان داشتيد و اکنون او را کشته بمن مي دهيد... و در ادامه گفت: اي نماينده معاويه پيغام مرا به معاويه برسان: خداوند انتقام خون او را بگيرد و در نابودي قاتل او از عذاب خود بر او تعجيل کند، کار زشتي کرد و مردي نيکوکار را کشت، اين پيغام را به معاويه برسان. وقتي سخنان همسر عمرو را به معاويه گفتند، او را خواست و گفت: تو گفتي آنچه گفتي؟ جواب داد: آري و بر سخن خود پابرجايم و معذرت نيز نمي خواهم، معاويه گفت: از کشور من خارج شو، زن گفت: به خدا که سرزمين تو براي من وطن نيست. نويسنده معاويه بنام عبدالله بن ابي سرح گفت: اي فرمانروا اين زن منافق است او را به شوهرش ملحق کن. آن بانوي دلاور نگاه تندي به عبدالله کرد و در ضمن جملاتي تند به او گفت: آيا آفريدگار و صاحب نعمت خود را فراموش کرده اي؟ بي دين منافق کسي است که به غير حق سخن گويد و بندگان خدا را همچون خدايان قرار دهد (يعني معاويه را مثل خداي خود داند) که در کتاب خدا کفر او نازل شده است. در اين لحظه معاويه به دربان خود اشاره کرد تا او را بيرون کند، همسر عمرو با کمال رشادت گفت: شگفتا از پسر هند! با انگشت به (اخراج) من اشاره مي کند و قدرت او مانع من است ولي آگاه باش: به خدا سوگند با شمشير بران سخن، حتما (عظمت) او را مي شکافم و يا من دختر شريد نيستم[1] (يعني دختر پدرم نباشم اگر بر عليه او سخنراني نکنم و قيام ننمايم).









  1. الاختصاص، ص 11.