مذاكره عجيب ميثم و حبيب و رشيد











مذاکره عجيب ميثم و حبيب و رشيد



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزي ميثم سوار بر اسب مي رفت که حبيب بن مظاهر اسدي (شهيد فداکار کربلا) که در ميان بني اسد بود به استقبال ميثم آمد، هر دو سوار به هم نزديک شدند به گونه اي که گردن اسبهاي آنها نزديک هم بود و با هم سخن مي گفتند.

حبيب به ميثم گفت: گويا پيرمردي را مي بينم فربه (يعني ميثم را) که موي جلوي سر او ريخته، در کنار دارالرزق خيار (يا خربزه يا کدو) مي فروشد، و او در راه محبت خاندان پيامبرش بر دار شود و شکم او بر روي چوبه دار پاره گردد!

ميثم گفت: و من مردي سرخ روي را مي بينم با دو دسته موي بافته که براي ياري فرزند دختر پيامبرش خارج مي شود و کشته مي گردد و سر او را در شهر کوفه مي گردانند.

اهل مجلس که ايندو پيشگوئي را از ايندو نفر شنيدند گفتند: ما دروغگوتر از اين دو نديده ايم! در اين ميان رشيد هجري آمد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت، مردم گفتند: آن دو رفتند ولي ما از آنها شنيديم که چنين و چنان مي گفتند.

رشيد گفت: رحمت خدا بر ميثم، فراموش کرد بگويد: جايز کسي که سر حبيب را مي گرداند صد درهم زياد مي کنند، آنگاه رشيد رفت. مردمي که اين را شنيدند گفتند: به خدا که اين از آنها دروغگوتر است، ولي روزگار گذشت تا اينکه ديديم ميثم را که کنار خانه عمروبن حريث بر دار زدند و سر حبيب بن مظاهر را که با امام حسين کشته شده بود به کوفه آوردند و هر چه خبر داده بودند واقع شد.[1] .









  1. نفس المهموم، ص 78.