وفات غريبانه ابوذر در ربذه
امّ ذر (همسر ابوذر) نقل مي کند: هنگامي که ابوذر در حال جان دادن بود، نگاهي به من کرد و اشک را بر گونه هايم جاري ديد، قلبش سوخت؛ پرسيد: چرا گريه مي کني؟ گفتم: چگونه گريه نکنم در حالي که گذشته از رنج هايي که کشيده ام، و اينک هم در سرزمين اين چنيني از دنيا مي روي، من پس از مرگت، بايد تو را کفن کنم، و حال آن که پارچه اي براي کفن تو ندارم. ابوذر گفت: گريه نکن، به زودي گروهي از مؤمنان بر جنازه من حاضر خواهند شد و مرا کفن خواهند کرد و بر من نماز خواهند خواند. همسرش به ابوذر گفت: اکنون ايام حجّ تمام شده و حاجيان همه رفته اند، کسي باقي نمانده که از اين راه گذر کند. ابوذر پاسخ داد: من آن چه گفتم از پيامبر شنيده ام، زيرا روزي من و چند نفر ديگر در خدمت پيامبر نشسته بوديم، حضرت رو به ما کرد و فرمود: «ليموتنّ رجلٌ منکم بفلاة من الأرض تشهده عصابة من المؤمنين؛ يکي از شما در بياباني از دنيا مي رود و گروهي از مؤمنان بر جنازه او حاضر مي شوند.» همسرم، تمام کساني که در آن مجلس بودند، در آبادي از دنيا رفتند و جز من که در اين بيابان دست به گريبان مرگ هستم، کسي باقي نمانده است؛ مواظب راه باش که سخن پيامبر صحيح است. در همين حال بود که ناگاه قافله اي از دور پيدا شد و گروهي سر رسيدند.[2] و به محض مشاهده حالت اضطراب در روحيه ام، پرسيدند چرا چنين مضطربي؟ گفتم: يکي از مسلمانان در حال احتضار است، براي تجهيز و تکفين او حاضر شويد و از خداوند پاداش بگيريد. پرسيدند او کيست؟ گفتم: ابوذر غفاري. همه پياده شدند و خود را به بالين ابوذر رساندند. چشم وي که به آنان افتاد، سخني که پيامبر صلي الله عليه و آله درباره ايشان گفته بود، به آنان بشارت داد و سپس گفت: وضع مرا مي بينيد، اگر جامه اي داشتم مرا در همان کفن مي کرديد، ولي چون جامه اي ندارم، لذا مرا با پارچه هاي خود کفن کنيد؛ شما را به خدا سوگند مي دهم، کسي که امارت و يا رياست قومي را به عهده دارد، کفنم نکند.[3] همسر ابوذر مي گويد: اين را گفت و با من خداحافظي کرد و چشم هايش را بر هم گذارد و براي هميشه ديده از جهان فرو بست. راوي گويد: گروهي که بر جنازه او حاضر بودند، هر کدام از امارت و رياست بهره اي برده بودند؛ لذا براي کفن کردنش با توجه به وصيتش به مشکل برخوردند. آن گاه جواني از انصار پيش آمد و گفت: من دو جامه به همراه دارم که مادرم با دست خود آن را رشته و بافته است، يکي بر تنم هست و ديگري را در اختيار شما مي گذارم که وي را با آن کفن کنيد. آنان چنين کردند، و «عبداللَّه بن مسعود» بر او نماز خواند. سپس بدن پاک او را دفن کردند و بر قبرش اشک ها ريختند. طبق نقل مورخان: مالک اشتر، حجر بن ادبر و حذيفة بن يمان[4] در ميان آن جمع بودند و پس از وفات ابوذر آن گروه که هشت نفر بودند، همسر ابوذر و فرزندش را با خود به مدينه بردند و عثمان ديگر مزاحمتي براي آنان فراهم نکرد. ابوذر در سال 32 هجري، دو سال قبل از خلافت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در ديار غربت و سرزمين بي آب و علف «ربذه» به ملکوت اعلي پيوست و براي هميشه اين زبان گويا و کوبنده ظالمان خاموش شد و قلب دنياپرستان را شاد و دل مؤمنان را در غم و اندوه فراوان فرو برد.[5] .
آري، ابوذر غفاري به جرم حق گويي و امر به معروف و نهي از منکر از جانبِ خليفه سوم به ريگ زار بي آب و علف «ربذه» تبعيد شد و پس از مدتي رنج و داغ از دست دادنِ فرزندش «ذرّ»[1] خود با مرگ دسته و پنجه نرم کرد. همان گونه که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده بود: «يعيش وحده، و يموت وحده، و يبعث وحده، و يدخل الجنة وحده؛ به تنهايي زندگي مي کند و به تنهايي مي ميرد و به تنهايي مبعوث مي شود و به تنهايي وارد بهشت مي گردد». وي به تنهايي در ربذه زيست و به تنهايي جان سپرد و روحش به عالم ملکوت پرواز کرد.