ابوذر غفاري (جندب بن جناده)











ابوذر غفاري (جندب بن جناده)



نام او «جندب فرزند جناده» يا «برير» و معروف به کنيه اش «ابوذر» است. او از سابقين و از اصحاب برگزيده پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد، مورّخان مي نويسند: وي چهارمين[1] يا پنجمين نفري بوده که به نبوت و رسالت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله ايمان آورده است.[2] .

ابوذر، مردي حکيم و دانشمند بود که سخنان عالمانه و حکيمانه او هنوز هم مورد توجه همگان بوده و در صداقت گفتار و صراحت لهجه زبانزدِ عام و خاص است. ابن حجر مي نويسد: مناقب و فضايل ابوذر به طور جدّ بسيار زياد بوده است.[3] .

او نخستين کسي بود که رسالت پيامبر اسلام و نبوّت آن حضرت صلي الله عليه و آله را به ايشان تبريک و تهنيت گفته است و همين موضوع در ماجراي مسلمان شدنش مشهور است. او سه سال قبل از بعثت عبادت مي کرد و نماز شب مي خواند و چهارمين نفري بود که اسلام آورد و با پيامبر صلي الله عليه و آله پيمان بست که در راه خدا ملامت ملامت کننده اي او را از راه حق باز ندارد، و او از نظر عبادت و مناسک چون عيسي بن مريم عليه السلام بود و آسمان بر راست گوتر از او سايه نيفکنده است.[4] .

وي از بزرگان علم و فضيلت و از اعاظم زهد و تقوا به شمار مي آيد و شکي نيست که وي نزد همه مسلمانان و شخص پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام جايگاهي بي نظير داشته است.[5] وي مقارن با مهاجرت مسلمانان، به شهر مدينه هجرت کرد و در زمان خلافت عثمان به «ربذه» تبعيد شد و در همان جا در گذشت.[6] شيخ طوسي در بخش ديگر کتاب خود، ابوذر را از ياران صدّيق اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده و او را يکي از ارکان اربعه[7] دانسته است.[8] .







  1. تهذيب التهذيب، ج 10، ص 101 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 384 ؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 457 و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 224 ابوذر را چهارمين مسلمان ذکر کرده و مي نويسد: همه محدّثان گفته اند که ابوبکر بعد از گروهي از مردان، مسلمان شده است، وي هفت نفر را به ترتيب ايمان نام مي برد: 1 - علي بن ابي طالب 2 - جعفر بن ابي طالب 3 - زيد بن حارثه 4 - ابوذر غفاري 5 - عمرو بن عَنبسه سلمي 6 - خالد بن سعيد بن عاص 7 - خبّاب بن ارت. و مي گويد: ابوبکر بعد از اين جماعت مسلمان شده است.
  2. اسد الغابه، ج 5، ص 186.
  3. تهذيب التهذيب، ج 10، ص 102.
  4. معرفة الصحابه، ج 1، ص 457 ؛ اسد الغابه، ج 1، ص 301 ؛ در الاصابه، ج 7، ص 127 موضوع تبريک و تهنيت ابوذر به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را نقل کرده است.
  5. اعيان الشيعه، ج 4، ص 226.
  6. رجال طوسي، ص 13، ش 12.
  7. ارکان اربعه که در بعضي از کتب رجالي آمده عبارتند از: ابوذر غفاري، سلمان فارسي، مقداد بن الاسود و چهارمين آنان عمار ياسر و به قولي حذيفة بن يمان است. البته مشهور علما بر اين قول اند که عمار ياسر چهارمين نفر از ارکان اربعه است. (رجال طوسي، ص 57 و 43 و 37 و 36 ش 1).

    ارکان از نظر لغت جمع رکن به معناي ستون، عضو عمده، سرور، رئيس و... آمده است. (فرهنگ معين)

    اما در اصطلاح علماي بزرگ شيعه شايد از اين جهت به اين افراد، ارکان اطلاق شده که اين چهار بزرگوار در اعتقاد و ايمان خود نسبت به برتري اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگر خلفا هيچ ترديدي به خود راه نداده و آن حضرت عليه السلام را جانشين بلافصل رسول خدا صلي الله عليه و آله مي دانسته اند. البته در برخي روايات آمده که گويا بر عمار ياسر ترديدي عارض شده ولي او سريعاً به دامان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بازگشته است. از اين رو، عمار چهارمين رکن از ارکان اربعه است.

    شيخ مفيد در کتاب خصال از محمد بن جعفر المؤدب نقل مي کند که: ارکان اربعه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله عبارتند از: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار. (الاختصاص، ص 6).

    ابوبکر حضرمي از امام باقر عليه السلام نقل مي کند که فرمود: «ارتد الناس الا ثلاثة نفر: سلمان، و ابوذر، و المقداد؛ بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله تمام افراد مرتد شدند (و دست از علي عليه السلام برداشتند) مگر سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد.» راوي از امام پرسيد: پس عمار چه طور؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «قد جاض جيضةً ثم رجع؛ براي عمار ترديدي عارض شد، اما برگشت.» (رجال کشي، ص 11، ح 24)

    از اين رو در برخي روايات، حذيفه بن يمان چهارمين فرد ارکان اربعه به شمار آمده است. شيخ طوسي مي نويسد: حذيفه از ارکان اربعه شمرده شده است. اما گوينده آن را ذکر نکرده است. (رجال طوسي، ص 37، ش 2) علامه هم در کتاب خلاصه، حذيفه را جزو ارکان اربعه معرفي کرده و مي نويسد: او يکي از انصار و يکي از ارکان اربعه و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است. (خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، ص 131، ش 349)

    با توجه به آن چه گذشت، ابوذر غفاري، سلمان فارسي، مقداد و عمار ياسر و يا حذيفه بن يمان هر چهار نفرشان از کساني اند که پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله دست از اميرالمؤمنين علي عليه السلام برنداشتند و تا پاي جان از جانشيني و خلافت آن حضرت پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله دفاع کردند و بر همين اعتقاد تا دم مرگ باقي ماندند و در طول عمر با برکت خود اين وفاداري و اعتقاد را به منصه ظهور گذاشتند.

    بريد بن معاويه از ابن جعفر عليه السلام نقل مي کند که فرمود: «ارتد الناس بعد النبي الا ثلاثة نفر: المقداد بن الاسود، و ابوذر الغفاري، و سلمان الفارسي، ثم ان الناس عرفوا و لحقوا بعد؛ همه مردم بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله مرتد شدند (و علي عليه السلام را رها کردند) مگر سه نفر: مقداد بن اسود، ابوذر غفاري و سلمان فارسي. سپس مردم شناخت پيدا کردند و ملحق شدند.»

    عمرو بن ثابت گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم که مي فرمود: «ان النبي صلي الله عليه و آله لما قبض ارتدّ الناس علي أعقابهم کفاراً الّا ثلاثاً: سلمان و المقداد و ابوذر الغفاري؛ همانا وقتي که رسول خدا صلي الله عليه و آله رحلت کردند، همه مردم به کفر گذشتگان خود برگشتند و مرتد شدند، مگر سه نفر: سلمان، مقداد و ابوذر غفاري.»

    سپس امام عليه السلام در مقام بيان اين ارتداد چنين فرمودند: هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفتند، چهل نفر (از اصحاب) نزد علي بن ابي طالب عليه السلام آمدند و گفتند: به خدا قسم هيچ کسي را به غير از تو طاعت نمي کنيم. حضرت پرسيد: چرا؟ گفتند: چون از رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم شنيديم (که شما را به جانشيني خود تعيين کرد). حضرت عليه السلام به آنان فرمود: آيا چنين مي کنيد؟ گفتند: آري. فرمود: بنابراين فردا سرها را بتراشيد و نزد من آييد. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: فردا فقط همان سه نفر سلمان، ابوذر و مقداد آمدند و باقي نيامدند. آري، عمار ياسر هم بعد از ظهر در حالي که دستش را روي سرش مي زد نزد حضرت علي عليه السلام آمد و علي عليه السلام هم به او فرمود: «ما لک أن تستيقظ من نومة الغفلة ارجعوا فلا حاجة لي فيکم أنتم لم تطيعوني في حلق الرأس، فکيف تطيعوني في قتال جبال الحديد، ارجعوا فلا حاجة لي فيکم؛ چه شد که از خواب غفلت بيداري شدي، تو و ديگران برگرديد و ديگر نيازي به شما ندارم، شما در حالي که مرا در يک سر تراشيدن اطاعت نکرديد، پس چه طور مرا در قتال و جنگ با کوه هاي آهنين اطاعت خواهيد کرد؟! برگرديد که ديگر نيازي به شما نيست.» (الاختصاص، ص 6).

  8. رجال طوسي، ص 36، ش 1.