مبارزه سعيد بن قيس با شخص معاويه
فرداي آن روز معاويه صبح زود شخصاً در حالي که تمام سواران را آماده کرده بود به جانب قبيله همدان حرکت کرد و چنين رجز مي خواند: «از اين پس هيچ کشته و مجروحي را هرگز حرمتي نخواهد بود تا به زودي عراق را با شومي و خشونت تصرف کنم و در همه روزگار سوگوار عثمان بن عفان خواهم بود.» معاويه آرام آرام اندکي ميان سواران نيزه زد و هجوم آورد و در آن هنگام با شعار هميشگي خود شعار داد و در اين ميان «سعيد بن قيس» فرمانده نيروهاي همدان اسب خود را را رکاب زد و به سوي شخص معاويه شتافت و با خود معاويه به نبرد تن به تن پرداخت و جنگ سختي بين اين دو انجام شد، اما شب فرا رسيد و تاريکي حايل شد و معاويه جان سالم بدر برد. همدانيان مي گويند: نزديک بود سعيد، معاويه را از پاي درآورد ولي متوجه شد که او گريخته است. سعيد تأسف و حسرت خود را چنين بيان کرد: يا لهف نفسي فاتني معاويه إن يَعُدِ اليومَ فکفِّي عاليه - اي واي بر من، معاويه بر اسبي سرکش همچون عقاب دوزخ گريخت. - و اگر امروز بازگردد قدرت بسيار من او را کافي است.[1] . وقتي که معاويه شکست را احساس کرد به عمروعاص دستور داد که افراد قبايل «عک» و «اشعري» را به مقابله با همدانيان - از سپاه امام علي عليه السلام - گسيل کند و آنها به شرط دو برابر شدن حقوقشان پذيرفتند اما در مقابل، همدانيان، به فرماندهي سعيد بن قيس، بدون توجه به متاع دنيا، با «عکي»ها به نبرد سختي پرداختند و از زبان «منذر بن ابي حميصه» - فردي دلير و شاعر - خطاب به امام گفتند: اي علي، بدان که ما در برابر اين سرا به سراي ديگر و به عراق در برابر شام و به تو در برابر معاويه خشنوديم؛ به خدا سوگند که آخرت ما از دنياي آنان و عراق ما از شام آنان بهتر است و پيشواي ما از پيشواي آنان بسي راه يافته تر مي باشد، اينک دست ما را بر جنگ بگشاي و از سوي ما به نصرت و پيروزي اعتماد کن و ما را تا پاي مرگ پيش ببر.» امير مؤمنان عليه السلام در پي سخنان منذر فرمود: «حسبک اللَّه يرحمک اللَّه؛ خداوند تو را کافي است و تو را رحمت کند.» سپس او و قومش را ستود. وقتي اشعار[2] منذر به گوش معاويه رسيد، گفت: به خدا سوگند، افراد مورد وثوق علي را به دنيا متمايل خواهم کرد و ميان آنان آن قدر مال تقسيم مي کنم تا دنياي من بر آخرت علي پيروز شود.[3] . اما آنها که واقعاً دل در گرو ولايت داشتند، فريب مال و منال را نخوردند و سعيد بن قيس يکي از اين افراد بود.
نصر از «عمر سعد» نقل مي کند: پيش از کشته شدن عبيداللَّه بن عمر در روزهايي از جنگ صفين، چون کار بر معاويه خيلي سخت و سنگين شده بود، روزي عمرو عاص، بسر بن ارطات، عبيداللَّه بن عمر بن خطاب و عبدالرحمان بن خالد بن وليد را فرا خواند و به آنان گفت: مقام و اهميت تني چند از ياران علي در ميان قوم شان مرا اندوهگين کرده و آنان عبارتند از: سعيد بن قيس همداني، مالک اشتر، و از انصار: هاشم مرقال، عدي بن حاتم و قيس بن سعد بن عباده. فردا خود من با سعيد بن قيس و قومش روبرو مي شوم و شرّ او را برطرف خواهم کرد، اما تو اي عمرو عاص با هاشم مرقال نبرد خواهي کرد، و تو اي عبيداللَّه بن عمر با مالک اشتر روبرو مي شوي و با او مي جنگي، و اما تو اي عبدالرحمان بن خالد با عدي بن حاتم مي جنگي و من اين کار را به نوبت و در پنج روز مقرر مي دارم که هر روز از آن يکي از شما باشد و شما فرماندهي همه سواران را بر عهده خواهيد داشت؛ بنابراين آماده باشيد. آنها هم اعلان آمادگي کردند.
فوق طِمِرٍّ کالعُقاب هاويَه
إن عکّاً سألوا الفرائض و تَرکوا الدِّين للعطاء و للفر وسألنا حُسن الثواب من اللَّه .
الأشعر سالوا جوائِزاً بثنيَّة
ض، فکانوا بذاک شر البريّة
و صَبراً عَلَي الجِهاد و نيّة