تقاضاي زياد براي تعقيب يزيد بن حجيه











تقاضاي زياد براي تعقيب يزيد بن حجيه



ابراهيم بن هلال مي نويسد: از جمله کارگزاران امير مؤمنان عليه السلام که به آن حضرت خيانت کرد و به معاويه پيوست. «يزيد بن حُجيه تيمي» از طايفه «بني تيم بن ثعلبه» است و دليل آن غارت بيت المال و ترس از کيفر علي عليه السلام بود. وي در جنگ جمل و صفين و نهروان در رکاب حضرت جنگيد، سپس حضرت او را به حکومت ري و دستبني (شهر بزرگي بين ري و همدان بوده است) منصوب کرد. اما او سي هزار درهم از ماليات هاي دريافتي را کم آورد، و در واقع درهم ها را ربوده بود. وقتي حضرت از کار او آگاه شد، او را تازيانه زد و به زندان انداخت و غلام آزاد کرده خود به نام «سعد» را بر او گماشت، اما - در آن هنگامي که سعد به خواب رفته بود - يزيد از فرصت استفاده کرد از زندان گريخت و شتر خود را که آماده بود، بر آن سوار شد و به جانب شام گريخت و به معاويه پيوست و دو بيت شعر هم سرود که ترجمه آن اين است:

- من سعد را گول زدم و شترانم مرا هم چون تير به شام رساندند، و کسي که افضل بود، برگزيدم.

- سعد را هم چنان که زير عبا خفته بود، رها کردم، سعد غلامي سرگشته و گمراه است.

معاويه هم آنچه را که يزيد ربوده بود، به او بخشيد و بعداً ايالت ري را به او سپرد. موقعي که خبر فراري شدن «يزيد بن حجيه» در کوفه منتشر شد، «زياد بن خصفه» نزد امام عليه السلام آمد و عرض کرد: «ابعثني يا اميرالمؤمنين في أثره أردّه اليک؛ اي اميرالمؤمنين مرا از پي او گسيل دار تا او را برگردانم.»

وقتي سخن «زياد بن خصفه» به يزيد رسيد، اشعاري در مذمت او سرود و شعري هم در نکوهش امام فرستاد و در آن شعر خود را از دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام قلمداد کرده بود.

حضرت بر او نفرين کرد و پس از نماز به يارانش فرمود: دست هايتان را بلند کنيد من به او نفرين مي کنم و شما آمين بگوييد. امام در نفرين به او چنين گفت:

اللّهم انّ يزيد بن حجية هرب بمال المسلمين، و لحق بالقوم الفاسقين، فاکِفنا مکرَهُ و کيدَهُ و أجزهِ جزاء الظالمين؛

پروردگارا، همانا يزيد بن حجيه با اموال مسلمانان گريخته و به قوم تبهکاران پيوسته است، خدايا مکر و کيد او را کفايت کن و کيفر ستمکاران را به او عنايت نما.

مردم دست هاي خود را بلند کرده و آمين گفتند. در ميان آن جمع، پيرمرد سالخورده اي به نام «عفاق بن شرحبيل تميمي» بود که متأسفانه بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ضد «حجر بن عدي» شهادت داد و با شهادت دروغ او و جمعي ديگر، حجر و يارانش به دست معاويه به شهادت رسيدند؛ او در آن جمع پرسيد که: اين قوم به چه کسي نفرين کردند؟ گفتند: به يزيد بن حجيه!

تعصب فاميلي و قوميت او سبب شد که ناراحت شود و گفت: دست هايتان خشک باد، آيا بر اشراف ما نفرين مي فرستيد؟ مردم ريختند و او را بيرون مسجد کتک زدند که نزديک بود، بميرد.

زياد بن خصفه براي جان عفاق از او حمايت کرد و گفت: پسر عمويم را رها کنيد، حضرت علي عليه السلام فرمود: آن مرد را به پسر عمويش واگذاريد، مردم از او دست برداشتند، زياد دست عفاق را گرفت و با او صحبت کرد و نصيحت نمود، اما عفاق گفت: به خدا قسم تا زماني که زنده ام و بتوانم حرکت کنم شما را دوست نمي دارم!

زياد به او گفت: اين براي تو زيانبخش و ناپسند است.

در آن جلسه مسائلي بين زياد و عفاق (پيرمرد سالخورده) رد و بدل شد و مطالبي از روش غلط عفاق و دوستانش يادآوري شد اما بي تأثير بود و عفاق از آن پس هر وقت از کنار آن جمع عبور مي کرد مي گفت: خدايا تو شاهد باش من از مردم بيزاري مي جويم و دوست عثمان بن عفانم! و آنان هم در پاسخ او مي گفتند: پروردگارا تو شاهد باش، ما جزو دوستان علي عليه السلام هستيم و از عثمان بن عفان و هم از تو اي عفاق برائت مي جوييم.[1] .

آري، نصايح زياد و حقانيت امير مؤمنان عليه السلام در روحيه عفاق بن شرحبيل به خاطر تعصب قومي تأثيري نگذاشت و سرانجام او از امامت حضرت علي عليه السلام روي برتافت و با شهادت دروغ در قتل حجربن عدي شرکت نمود.

اما موضوع درخواست زياد بن خصفه از امام عليه السلام براي حرکت به جانب «يزيد بن حجيه» و سرکوب کردن او به توفيق نينجاميد و شرايطي حاصل نشد که در تعقيب او برآيد.







  1. ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 83.