ملاقات و گفتگوي زرقاء با معاويه











ملاقات و گفتگوي زرقاء با معاويه



عبد ربه از شعبي از جماعتي از بني اميه که با معاويه حشر و نشر داشتند، نقل مي کند که: شبي معاويه با نزديکانش مثل عمروعاص، عتبه، وليد و سعيد در باره کارزار صفين صحبت مي کرد، دنباله گفت و گو به فعاليت ها و سخنان تحريک آميز زرقاء دختر «عدي بن غالب همداني» به ميان آمد که او با قبيله اش در نبرد صفين به نفع اميرالمؤمنين عليه السلام وارد کارزار شده بود، معاويه گفت: کدام يک از شما سخنان زرقاء را به ياد دارد؟

حاضرين گفتند: همه ما سخنان تحريک آميز او را به خوبي به ياد داريم که چگونه سپاهيان علي عليه السلام را براي جنگيدن با ما مصمم مي ساخت.

معاويه پرسيد: حال نظر شما در باره او چيست و با او چه کنيم؟

گفتند: ما نظر مي دهيم او را به قتل برساني!

معاويه که در کشتن بيگناهان باکي نداشت اما اين جا از روي سياست نظر آنها را رد کرد و گفت: بد نظري درباره او داريد، آيا خوب است که مردم بگويند: معاويه بعد از آن که بر حکومت استقرار يافت دست خود را به خون زني که گناهش وفاداري به مولايش علي بوده است، بيالود؟! اما در عين حال تصميم گرفت او را احضار کند و با او به گفت و گو بنشيند. از اين رو معاويه بي درنگ دستور داد نامه اي به حاکم کوفه نوشته شود که، زرقاء را با تني چند از کسان محارم و دلاوران خاندانش با احترام و اکرام به شام روانه کنند و وسايل راحتي آنان را در اين سفر، از مرکب و خوراک و محل استراحت فراهم نمايند تا در راه به آنان صدمه اي وارد نشود!

حاکم کوفه پس از دريافت نامه معاويه، زرقاء را خواند و دستور معاويه را براي اعزام او به شام به او ابلاغ کرد. زرقاء گفت: اگر معاويه اختيار را به خود من واگذار کرده است، هرگز اين سفر را نمي خواهم و نمي روم و اگر دستور است اطاعت مي کنم و آماده سفرم. حاکم کوفه سپس بهترين محمل با وسايل رفاهي زيادي آماده نمود و زرقاء را با جمعي از محارمش طبق دستور معاويه به سوي شام اعزام نمود.

وقتي زرقاء و همراهان بر معاويه وارد شدند، معاويه به آنان خير مقدم گفت و به گرمي استقبال کرد، بعد پرسيد: حالتان چه طور است؟ آيا در بين راه به شما خوش گذشت؟

زرقاء در پاسخ گفت: حالم خوب است ولي از راه مي پرسي؟ مَثَل ما در راه مِثل کسي بود که در خانه اي ساکن باشد يا چون طفلي در گهواره باشد.

معاويه گفت: من دستور دادم که با خوبي شما را به شام اعزام نمايند، سپس وارد صحبت شد و گفت: آيا مي داني به چه منظور به اين جا احضار شدي؟

زرقاء گفت: چه طور ممکن است به چيزي که آگاهي ندارم، علم داشته باشم و آيا مگر غير از خدا کسي از دل ها آگاهي دارد؟

معاويه گفت: تو را خواستم بيايي تا بپرسم که تو همان زني نيستي که در جنگ صفين شتري سرخ مو سوار بودي و در ميان صفوف سپاه علي آتش جنگ را دامن مي زدي و نيروي علي را به حمله کردن به لشکر ما تحريک و تشويق مي نمودي؟

زرقا گفت: چرا من بودم، سپس گفت: «يا اميرالمؤمنين، مات الرأس و بُتِر الذنب (و بقي الذنب) و لم يَعُد ما ذهب، و الدّهر ذو غِيَرٍ، و مَن تَفّکر أبصر، و الأمر يحدُثُ بعد الأمر؛ اي معاويه، همين قدر بدان که سردار و سرور ما کشته شده و دنباله کارش قطع گرديد (و آثارش باقي مانده است) و آب رفته ديگر به جوي باز نمي گردد، اما بدان که روزگار در حال تغيير و تحول است هرکه فکر و انديشه کند هشيار خواهد شد و حوادث ايام هم پياپي مي آيد؛ يعني امروز به کام تو است و فردا به کام ديگري.»

معاويه گفت: راست گفتي همين است که گفتي، اما آيا ياد داري در جنگ صفين چه مي گفتي؟

زرقاء گفت: به خاطر ندارم و فراموش کرده ام.

معاويه گفت: ولي من سخنان آن روز تو را در صفين به ياد دارم. سپس معاويه گفت: خدا پدرت را بيامرزد، آيا تو نبودي که چنين گفتي:

اي مردم به هوش باشيد، به خود آييد و سخن مرا بشنويد و از راه باطل برگرديد، همانا شما صبح کرديد در حالي که در فتنه اي قرار گرفته ايد که پرده ظلمت و تاريکي آن جلو ديد شما را گرفته و شما را از راه درست باز داشته است، اي واي که فتنه اي کر و لال مجال نمي دهد که به صداي ناصح و مشفق گوش فرا دهيد و نمي گذارد از پيشوايان بحق اطاعت کنيد. اي مردم، با وجود خورشيد ديگر چراغ روشني ندارد و ستاره در برابر ماه نور افشاني نکند، بدانيد که آهن را جز با آهن نتوان بريد. آگاه باشيد که هرکسي طالب رشد و هدايت باشد، ما او را هدايت مي کنيم و هر کسي که از ما آگاهي بخواهد ما او را آگاه مي سازيم.

باز معاويه گفت، اي زرقا آيا تو نگفتي:

اي مردم، همانا حق در طلب گمشده خود مي باشد، و به آن رسيده است، پس اي گروه مهاجر (و انصار)، براي جلوگيري از پراکندگي ها و بسط عدالت و غلبه حق بر باطل صابر و کوشا باشيد، مبادا جهل دامن گير شما شود و مبادا کسي گويد: وعده خدا پس چه زماني تحقق مي يابد، بدانيد که خضاب و زينت زن حنا است، اما خضاب مرد خون است، سرانجامِ صبر و بردباري، و استقامت در راه هدف، پيروزي خواهد بود. پس به جانب دشمن يورش بريد و پشت به جنگ نکنيد که اگر امروز مقاومت کنيد، در تحولات بعدي اثر قطعي خواهد داشت.

زرقاء در حالي که تمام گفته هاي معاويه را تصديق مي کرد و مي گفت: آري اينها همه سخنان من در آن روز است.

معاويه خطاب به او گفت: بنابراين، به خدا سوگند اي زرقاء در تمامي خون هايي که علي ريخت با او شريک هستي!

زرقاء گفت: «أحسن اللَّه بشارتک، و أدام سلامتک، فَمِثلک بَشَّر بِخيرٍ و سَرَّ جليسه؛ چه مژده و بشارت خوبي به من دادي، خدا به تو بشارت نيکو دهد و تو را سالم نگه دارد که همنشينت را خوشحال کردي.»

معاويه گفت: آيا از اين سخن من مسرور و خوشحال شدي؟

زرقاء گفت: آري، به خدا قسم خوشحال شدم، که چنين سعادتي نصيب من شود که در کارهاي مولا و مقتدايم علي عليه السلام شريک باشم؟

معاويه خنديد و گفت: «واللَّه لوفائکم له بعد موته، أعجب مِن حبّکم له في حياته؛ به خدا سوگند، وفاداري شما پيروان علي عليه السلام، پس از مرگ او از دوستي شما در زمان حياتش عجيب تر و شگفت انگيزتر است.»

سپس معاويه گفت: اي زرقاء حاجت خود را بيان کن؟

زرقاء گفت: «آليت علي نفسي أن لا أسأل أميراً أعنتُ عليه أبداً، و مثلک أعطي عن غير مسألة، و جاد مِن غير طِلبة؛ من با خود عهد کرده و سوگند خورده ام از اميري که عليه او اقدام کرده ام چيزي طلب نکنم، ولي تو کسي هستي که بدون سؤال بخشش مي کني و عطاياي زيادي بدون مطالبه مي دهي!»

معاويه گفت: راست گفتي و دستور داد يک قطعه ملک به ارزش ده هزار درهم به او بدهند و جوايزي هم به او و همراهانش داد و با احترام آنها را برگرداند.[1] .







  1. عقد الفريد، ج 2، ص 106؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 60؛ ر. ک: تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 118.