آگاهي رشيد از شهادت خويش
رُشيد مي گويد: پس از شنيدن اين خبر، پيوسته روزها به کنار آن درخت رفت و آمد مي کردم و آن را آب داده و مواظبت مي نمودم تا آن که اميرمؤمنان عليه السلام به شهادت رسيد و معاويه پسر ابوسفيان غاصبانه بر مسند حکومت اسلامي تکيه زد و عبيداللَّه ابن زياد[1] را به امارت کوفه منصوب نمود. رُشيد مي گويد: روزي به سراغ درخت رفتم، ديدم درخت را بريده اند. با خود گفتم: اجل و مرگ من نزديک شده است، لذا طولي نکشيد که فرستاده عبيداللَّه بن زياد نزدم آمد و گفت: امير تو را طلبيده است. با او وارد قصر حکومتي ابن زياد شدم، ديدم آن درخت را به آن جا آورده اند، روز ديگر مرا به قصر بردند، ديدم آن چوب را دو نيم کرده اند. گفتم: اين را براي من بريده اند. به خدا قسم من دروغگو نيستم و امام و مولايم، نيز به من دروغ نگفته است، و مرا بدان خبر داده که دست ها و پاها و زبان مرا خواهند بريد. روز ديگر که عبيداللَّه بن زياد مرا احضار کرد، وقتي داخل دارالاماره شدم پاي خود را به آن چوب زده و گفتم: «لک غُذِّيت ولي اُنبِتَّ؛ من براي تو بزرگ شده و تو براي من روييده و رشد کرده اي.» بعد بر عبيداللَّه بن زياد وارد شدم، او گفت: اين شخصي را که دوستش دروغ گو است، وارد کنيد. گفتم: به خدا سوگند نه من دروغ گو هستم نه دوستم (امام علي عليه السلام) دروغ گفته است، او به من خبر داده که دو دست و دو پا و زبانم را قطع خواهي کرد. ابن زياد گفت: به خدا سخن او را دروغ مي سازم، يک دست و يک پايت را قطع مي کنم. سپس ابن زياد دستور داد يک دست و پاي رشيد را بريدند و او را به خانه اش بردند. وقتي رُشيد به خانه آمد، مردمي را که به ديدار او آمدند به اخبار و حوادث آينده باخبر کرد و اعلام کرد که: اي مردم، بياييد، هر چه مي خواهيد از آينده از من سؤال کنيد و پاسخ آن را بشنويد. فوراً به ابن زياد خبر دادند که چرا دست و پاي رُشيد را قطع کردي و او را آزاد نمودي، او در حال آگاه کردن مردم از حوادث آينده است. ابن زياد گفت او را دوباره بياورند و در همان جا دست و پاي ديگر و نيز زبانش را قطع کردند و بعد او را به دار آويختند و آنچه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به او خبر داده بود، واقع شد.[2] .
کشي از فضل بن زبير نقل مي کند: روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام با جمعي از يارانش به نخلستان خرمايي تشريف برد و در زير درخت خرمايي نشست و فرمود خرمايي از آن درخت برايش آوردند و با اصحاب تناول نمودند. در ميان اصحاب که رُشيد هَجَري حاضر بود عرض کرد: اي امير مؤمنان، چه خرماي شيرين و خوبي است! حضرت فرمود: «يا رُشَيد، أما إنّک تُصلِبُ علي جذعها؛ اي رُشيد، آگاه باش که تو را بر چوب همين درخت به دار خواهند کشيد!»
با توجه به توضيح فوق به نظر مي رسد که قاتل رشيد هجري، زياد بوده است. البته اين احتمال ضعيف مي شود به نقل شيخ طوسي رحمه الله که رشيد را از اصحاب امام حسين و امام سجاد عليهماالسلام به شمار آورده است؛ زيرا بنا بر صحت اين قول، رشيد تا زمان ابن زياد زنده بوده است، پس قاتل او قاعدتاً بايد ابن زياد باشد نه پدرش زياد، و آيت اللَّه خويي قدس سره نيز در معجم رجال الحديث، ج 7، ص 193 هم اين قول را تقويت کرده و مي نويسد: قاتل رشيد، ابن زياد است. ولي اين قول تضعيف مي شود به اين که اولاً چرا در واقعه کربلا يا توابين و قيام مختار هيچ نامي از رشيد به ميان نيامده است؟ و اگر تا عصر امام سجاد عليه السلام زنده بود و از اصحاب آن حضرت است، پس چرا هيچ کجا نامي از او در اين وقايع نيست؟ و ثانياً: رشيد حتي يک حديث هم از امام حسين و امام سجاد عليهماالسلام نقل نکرده و در کتب حديث نيامده است که اين سبب مي شود که بگوييم رشيد تا آن زمان زنده نبوده است. بنابراين احتمال مي دهيم که رشيد در زمان زياد بن ابيه به شهادت رسيده و بزرگاني که قتل او را به ابن زياد نسبت داده اند يا اشتباه شده و يا سهو قلم است و يا اين که تاريخ شيعه به خاطر عدم قدرت شيعه در حکومت ها سبب اين تهافت شده است، و اللَّه العالم. از اين رو، در نقل قضاياي رشيد ما امانت را حفظ مي کنيم و آنچه را مورخان در کتاب هاي خود آورده اند، ذکر مي کنيم و تغييري در نام قاتل رشيد نمي دهيم.