بازگويي ضحاك از شجاعت ربيعه











بازگويي ضحاک از شجاعت ربيعه



وقتي ضحاک پس از مرگ زياد بر کوفه حکومت يافت، روزي از عبدالرحمان بن مخنف پرسيد من در جنگ غرب تدمر مردي از شما را ديدم که تا آن روز نظير او را نديده بودم، نخست او بر ما حمله آورد و پايداري و دليري کرد و گروهي را که من در ميانشان بودم، ضربه زد و چون خواست بازگردد، به او حمله کردم و نيزه اي به او زدم. او افتاد و همان دم برخاست و آن ضربه نيزه، به او صدمه اي نزد. چيزي نگذشت که باز به همان دسته اي که من در آن بودم، مجدداً حمله آورد و مردي را بر زمين زد و چون خواست برگردد، باز من به او حمله کرده و شمشيري بر سرش زدم و پنداشتم که شمشير در استخوان سرش اثر گذاشت؛ اما او بي درنگ شمشيري بر من فرود آورد ولي اثر نداشت. او برگشت و گمان کردم که ديگر برنخواهد گشت. به خدا سوگند شگفت زده شدم وقتي که ديدم سر خود را با عمامه اي بسته و باز به سوي ما پيش مي آيد. گفتم: مادرت به عزايت بنشيند، آيا آن دو ضربه تو را از حمله بازنداشت؟ گفت: هرگز آن دو ضربه مرا از حمله باز نمي دارد و من اين را در راه خدا به حساب مي آورم و تحمل مي کنم و بلافاصله به من حمله کرد که نيزه بزند، من نيزه اي به او زدم، يارانش بر من هجوم آوردند و ما را از يک ديگر جدا کردند و آن گاه شب فرا رسيد و ميان ما پرده تاريکي شب کشيده شد.

ضحاک به عبدالرحمان گفت: آيا آن مرد را مي شناسي؟ گفت: آري اين مرد، همان ربيعة بن ماجد که سوارکار دلير و شجاع قبيله مي باشد، و گمان نمي کنم شجاعت او بر کسي پوشيده باشد.

ضحاک سپس خطاب به ربيعه که در مجلس حاضر بود ولي ضحاک او را نمي شناخت، گفت: آن مرد را مي شناسي؟ ربيعه گفت: آري، من خودم بودم. ضحاک گفت: نشان آن را که بر سرت خورد به من نشان بده؟ ربيعه سر خود را به او نشان داد که آثار ضربتي در استخوان سرش نشسته بود، نمايان کرد. ضحاک دانست آن مرد شجاع و دلاور در ميدان نبرد او بود، لذا پرسيد: امروز عقيده تو چيست؟ (يعني آيا هنوز به علي عليه السلام معتقد و در جنگ و ستيز با ما هستي؟) ربيعه گفت: امروز عقيده من نظر عموم مردم است (چون مردم عراق از طرفداران حضرت علي عليه السلام بودند، اما از ترس جان خويش سکوت مي کردند). ضحاک گفت: مانعي ندارد ولي تا زماني که مخالفت خود را آشکار نسازيد، بر شما باکي نيست و در امان خواهيد بود، ولي درشگفتم که چگونه از چنگ زياد جان بدر برده اي، و او چون با ديگر کساني که کشته است (مثل حجر بن عدي و يارانش) تو را نکشته است و يا تو را تبعيد نکرده است؟ ربيعه گفت: زياد مرا از کوفه تبعيد کرد ولي خداوند مرا از کشته شدن به دست او محفوظ بداشت.[1] .

آري، ربيعة بن ناجذ تا آخرين لحظات عمر خود بر ايمان و اعتقاد بر امامت و ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام باقي ماند و بر اين اعتقاد پاي مي فشرد و از خطرات آن نمي هراسيد.







  1. شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 122 - 120.