عبادت هاي ربيع











عبادت هاي ربيع



1 - ربيع در خانه خود قبري حفر نموده بود و هرگاه در درون خود لغزش و قساوت قلب مي ديد، وارد آن قبر مي شد و مدت مديدي در آن مي خوابيد و چون مردگاني که از خداي خود مي خواهند که آنان را به زندگاني دنيوي باز گرداند تا اين بار بينديشند و به درستي عمل کنند، او نيز چنين مي کرد و مي گفت: «ربّ ارجعوني لعلي أعملُ صالحاً فيما ترکت؛ خداوندا مرا به زندگاني دنيايي ام باز گردان تا بلکه اين بار درست و پسنديده عمل کنم، و آنچه را که در گذشته ترک نموده ام از نو تدارک نمايم». ربيع هم چنان که در قبر خوابيده بود آيه «ربّ ارجعوني...» را بارها تکرار مي کرد و در پايان خطاب به ضمير خود مي گفت: «يا ربيع، قد رجعناک فاعمل؛ اي ربيع، دعايت را پذيرفتيم و تو را به زندگاني دنيوي ات باز گردانديم، پس عمل کن و مافات را جبران نما.»[1] .

2 - ربيع همواره کاغذي جلو روي خود مي گذاشت و هرچه در روز مي گفت بر آن مي نوشت. شب که مي شد خود را به محاکمه مي کشيد و خوبي و بدي که گفته بود از روي کاغذ بررسي مي کرد و بعد مي گفت: «آه نجا الصامتون؛ آه آنان که ساکت بودند، نجات يافتند.»

در نقل ديگري است که: ربيع دائماً کاغذ و قلم در دست داشت و از صبح تا مغرب هر کاري مي کرد و يا مي گفت، در آن مي نوشت و چون شب مي شد بعد از نماز عشاء، در نوشته نگاه مي کرد اگر کار خوبي کرده بود، شکرگزاري مي کرد و اگر کار بدي انجام داده بود، توبه مي کرد و مي گفت: «آه نجا الصادقون، و أنا وقعت في العذاب بعملي؛ آه راست گويان نجات يافتند و من به واسطه عملم در عذاب افتادم.»[2] .

همو از شيخ بهايي در کشکول نقل مي کند: شخصي به ربيع گفت: هيچ گاه نديدم که عيب کسي را بگويي؟ ربيع گفت: من هنوز از نفس خود راضي نيستم، تا از خود فارغ شوم و به عيب ديگران بپردازم. سپس اين شعر را خواند:


لنفسي أبکي لست أبکي لغيرها
لنفسي في نفسي عن الناس شاغل


- به نفس خود مي گريم و براي غير نمي گريم و به خاطر خودم از غير خود مشغول نمي شوم.

3 - از کشکول شيخ بهايي نقل است: ربيع، روز و شب بسيار اشک مي ريخت و به قدري زياد مي گريست که مادرش به تنگ آمد و گفت: گويا از روي ستم کسي را کشته اي که اين مقدار گريه مي کني؟ به من بگو که را کشته اي تا نزد اوليا و خانواده اش بروم و از آنها رضايت بگيرم؛ به خدا سوگند اگر آنها از حال تو باخبر شوند، به تو رحم خواهند کرد و رضايت داده و تو را حلال مي کنند!

ربيع در پاسخ مادرش گفت: بله من قاتلم اما نفس خودم را کشته ام.[3] .

4 - شب هايي که او براي عبادت و شب زنده داري بالاي بام مي ايستاد، به قدري بدون حرکت قيام خود را ادامه مي داد که وقتي از دنيا رفت، دختر همسايه به پدرش گفت: پدر، من هر شب عمود و چوبي را بالاي بام مي ديدم ولي مدتي است که از آن چوب خبري نيست؟

پدر گفت: دخترم، اين چوب نبود، بلکه مرد صالحي در همسايگي ما بود که شب ها براي عبادت در بالاي بام مي ايستاد و اکنون از دنيا رفته است.[4] .







  1. اعيان الشيعه، ج 6، ص 456.
  2. همان مدرک؛ سفينة البحار، ج 1، ص 506.
  3. همان مدرک؛ سفينة البحار، ج 1، ص 506.
  4. همان مدرک؛ سفينة البحار، ج 1، ص 506.