مخالفت خريت با اميرالمؤمنين











مخالفت خريت با اميرالمؤمنين



همان طور که اشاره شد خرّيت بن راشد در جنگ صفين (و به قولي در جنگ نهروان) در رکاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و حضرت را ياري کرد؛ اما پس از جنگ صفين و شکست حکميت، او همراه سي نفر از يارانش از گروه بني ناجيه نزد آن حضرت آمد و با کمال جرأت و جسارت گفت: «لا و اللَّه لا اُطيع أمرَک ولا اُصلّي خلفَک، و إنّي غداً لمفارق لک؛ به خدا سوگند، فرمان تو را اطاعت نمي کنم و پشت سرت نماز نمي خوانم و فردا از تو جدا مي شوم!»

حضرت به او فرمود: «ثکلتک أُمّک، إذا تَنقضُ عهدَک و تعصي رَبَّک، و لا تضَرُّ إلّا نفسَک، أخبرني لِمَ تَفعلُ ذلک؟؛ مادرت به عزايت بگريد، در اين صورت عهد خود را شکسته اي و با پروردگارت مخالفت نموده اي و به کسي جز خودت زيان نرسانده اي، ولي حال به من بگو: چرا اين چنين مي کني؟»

خرّيت در پاسخ گفت: براي اين که حکميت در قرآن را پذيرفتي و آن را به مردم واگذار کردي و در مورد حق زماني که کوشش به نتيجه رسيد، سستي و ضعف نشان دادي و به مردمي اعتماد کردي که به خود ستم کردند؛ بنابراين من با تو مخالفم و نسبت به آنها کينه توزم و راه من از همه شما جداست.

حضرت او را نصيحت و ارشاد کرد و به او فرمود: بيا قرآن به تو بياموزم و با تو بر اساس سنت گفت و گو و مذاکره کنم و اموري از حق را که از تو به آن داناترم برايت بگشايم، شايد آنچه را که اکنون منکري بر آن بينش پيدا کني.

خرّيت گفت: فردا مي آيم. حضرت فرمود: فردا بيا و شيطان تو را گمراه نکند و رأي نادرست بر تو چيره نشود و نادانان تو را به خفت و زبوني نکشند، به خدا سوگند اگر از من راهنمايي و هدايت بخواهي و سخن مرا بپذيري، به راستي که تو را به راه راست و درست هدايت خواهم کرد.

خرّيت از محضر اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون رفت و به ياران خود پيوست و ديگر به نزد امام بازنگشت. اين واقعه در سال 38 هجري اتفاق افتاد.[1] .

عبداللَّه بن قُعين مي گويد: من خودم را به خرّيت رساندم، ديدم از آنچه با اميرالمؤمنين عليه السلام گفته، پشيمان نيست ولي بيشتر يارانش به او توصيه مي کردند که مجدداً با اميرالمؤمنين عليه السلام گفت و گو نمايد، و خرّيت هم سفارش آنها را تأييد کرد.

عبداللَّه بن قُعَين مي گويد: من براي انصراف خرّيت از اين کار خطرناک به سرعت در پي او بيرون رفتم و چون با پسر عموي خريت به نام «مدرک بن ريّان ناجي» دوست بودم، خواستم او را ببينم و آنچه را اميرالمؤمنين عليه السلام به خرّيت گفته بود به او بگويم و از او بخواهم، خرّيت را سخت نصيحت کند و به او دستور دهد تا از اميرالمؤمنين عليه السلام اطاعت نمايد، که اين کار براي او خير دنيا و آخرت خواهد داشت.

عبداللَّه مي گويد: از نزد حضرت عليه السلام بيرون آمدم و چون به منزل خرّيت رسيدم، معلوم شد او پيش از من به خانه رسيده است، من بر در خانه ايستادم و در آن خانه گروهي از يارانش بودند که با او به هنگام گفت و گو با علي عليه السلام حضور نداشتند؛ ولي ديدم که او به خدا سوگند نه از عقيده اش برگشته و نه از آنچه به امام عليه السلام گفته، پشيمان گشته و نه پاسخ امام را پذيرفته است. در همين حال به ياران خود گفت: اي مردم، من چنين مصلحت مي بينم که بايد از اين مرد (علي عليه السلام) جدا شوم و اينک هم از او جدا شدم که فردا براي مذاکره پيش او برگردم ولي چاره و مصلحتي جز جدايي نمي بينم؛ اما بيشتر يارانش به او گفتند: پيش از آن که به حضورش بروي دست به اين کار مزن که اگر پيشنهاد و کار پسنديده اي به تو داد، از او خواهي پذيرفت و اگر چنان نبود، بعداً به راحتي مي تواني از او جدا شوي. خرّيت به آنها گفت: خوب انديشيديد.

ابن قعين مي گويد: در اين موقع من اجازه ورود خواستم، به من اجازه داد وارد شدم. به پسرعمويش که مدرک بن ريان و از پيرمردان عرب بود، روي کرده و گفتم: تو به خاطر احساني که به من کرده اي، به گردن من حق داري واز طرفي حق مسلمان بر مسلمان محفوظ است، از اين پسر عمويت (خرّيت) چيزي سر زده که براي تو گفته شد، اينک با او در خفا صحبت کن و او را از راهي که برگزيده بازدار و توجه داشته باش من بيم آن دارم که اگر از اميرالمؤمنين عليه السلام جدا شود، تو را و خود و عشيره اش را به کشتن دهد. ابن ريّان در حق من دعاي خير کرد و گفت: اگر او بخواهد از حضرت عليه السلام جدا شود، نابود خواهد شد و حال آن که اگر خيرخواه حضرت باشد و با او همراه شود، بهره و هدايت او در اين کار خواهد بود.

همو مي افزايد: فردا صبح خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدم و ساعتي نزد او نشستم و مي خواستم آنچه ديروز با خرّيت و همراهان و پسر عمويش بين من و آنها گذشته بود، به اطلاعش برسانم؛ ولي به سبب کثرت رفت و آمد، امکان آن نبود تا آن که ناچار شدم و پشت سرش نشستم و حضرت سر مبارکش را جلو آورد و آنچه را از خرّيت شنيده بودم و به پسرعمويش گفته بودم به عرض رساندم. حضرت فرمود: «دعه، فإن قبل الحقّ و رجع عرفنا له ذلک و قبلناه منه؛ او را رها کن، اگر حق را شناخت و برگشت او را مي پذيريم.» به امام عرض کردم: چرا هم اکنون او را دستگير و زنداني نمي کني؟ امام - جمله بسيار زيبا و جالبي که براي همه حاکمان عالم تا روز قيامت آموزنده است - به من فرمود:

إنّا لو فعلنا هذا بِکلِّ مَن يُتَّهم مِن الناس مَلأنا السُجون منهم، و لا أراني يَسعُني الوثُوبَ بالناس و الحَبس لهم و عُقوبَتَهم حتي يُظهروا لي الخلاف؛

همانا اگر ما اين کار را درباره هر کس از مردم که متهم است، انجام دهيم، بايد زندان ها را از آنان پر کنيم، و حال آن که مناسب نمي بينم تا زماني که مردم مخالفتي (مخالفت عملي) با من نکرده اند، نسبت به آنان سخت گيري کنم و ايشان را به کيفر و حبس دچار سازم.

عبداللَّه مي گويد: پس از سخنان امام عليه السلام ساکت شدم، ولي لحظاتي بعد حضرت مخفيانه به من فرمود: به خانه خرّيت برو و از آنان براي من خبري بياور؛ زيرا او همه روز پيش از اين ساعت نزد من مي آمد و امروز نيامده است!

وي مي گويد: به خانه خرّيت رفتم ولي هيچ کس از آن گروه آن جا نبود و به خانه ياران او رفتم در آن جا هم کسي نبود. نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برگشتم، همين که مرا ديد، فرمود: آيا آنها زيرکي کردند و ماندند يا ترسيدند و کوچ کردند؟ گفتم: نه، کوچ کردند. فرمود: خداوند آنها را از رحمت خود دور بدارد، چنانچه قوم ثمود را از رحمت خود دور داشت، آگاه باش، به خدا سوگند پيکان نيزه ها براي آنان آماده است و شمشيرها بر فرق سرشان فرود خواهد آمد، و در آن حال پشيمان خواهند شد، امروز شيطان آنها را به هوس انداخت و گمراهشان کرد و فردا از آنها بيزاري مي جويد و رهايشان مي سازد.[2] .

خريت از همان زمان تحت تعقيب نيروهاي وفادار اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و سرانجام در سواحل درياي فارس به هلاکت رسيد.[3] .







  1. کامل بن اثير، ج 2، ص 417؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 128؛ با کمي تفاوت تاريخ طبري، ج 5، ص 114.
  2. شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 130 - 128؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 115.
  3. ر. ک: به شرح حال «زياد بن خصفه و معقل بن قيس» در همين تأليف.