فرار ابو ايوب از مدينه











فرار ابو ايوب از مدينه



پس از جنگ صفين، معاويه افرادي سنگدل، خون ريز و بي رحم چون «بسر بن ارطاة» را فرمان داد تا راه حجاز (مکه و مدينه) در پيش گيرد و تا يمن را طي کند، و در هر شهري که مردم آن در اطاعت علي بن ابي طالب هستند، چنان زبان به دشنام و ناسزا بگشايد که مردم باور کنند راه نجاتي ندارند و در نتيجه بر آنها غالب شود. معاويه دستور داد که: بعد دست از دشنام و هتاکي بردار و آنان را به بيعت با من فرا خوان و هر کس حاضر به بيعت نشد او را بکش و در ضمن شيعيان علي بن ابي طالب را نيز در هر جا يافتي، به قتل برسان! بُسر همه اين دستورها را اجرا کرد.

روش اين مرد خون خوار و همراهانش اين بود که کنار هر آبي مي رسيدند، شتران ساکنان آن جا را به زور مي گرفتند و سوار مي شدند و اسب هاي خود را يدک مي کشيدند تا کنار آب ديگري مي رسيدند، در آن جا شتران قبلي را رها کرده و شتران اين قوم جديد را مي گرفتند و بدين ترتيب خود را به نزديکي مدينه رساندند.

متأسفانه وقتي به مدينه رسيدند، قبيله قضاعه از آنان استقبال کردند و براي آنها شتران نحر نموده و قرباني دادند؛ اما چون با جرأت و جسارت و غافلگيرانه وارد مدينه شدند، ابو ايوب انصاري که کارگزار حضرت علي عليه السلام در مدينه بود، چون خود را براي مقابله آماده نمي ديد، از آن جا گريخت.

«بسر بن ارطاة» با خيالي آسوده وارد شهر شد، در مسجد مدينه به منبر رفت و همان ابتدا طبق دستور معاويه، به اصحاب پيامبر از مهاجر و انصار جسارت و فحاشي نمود و آنان را تهديد کرد و به اين آيه کريمه قرآن که مي فرمايد: « ضَرَبَ مثلاً قرية کانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقُها... »[1] مثال زد و آنها را مصداق اين آيه قرار داد و گفت: خداوند اين مثال را درباره شما قرار داده است و شما را شايسته آن دانسته است؛ زيرا شهر شما محل هجرت پيامبر و جايگاه سکونت او بود، مرقدش در اين شهر است و منازل خلفاي بعد از او هم همين جاست ولي خليفه خدا (عثمان) ميان شما کشته شد و گروهي از شما قاتل او هستيد و گروهي هم او را زبون کرده ايد.

«بسر بن ارطاة» در ادامه، انصار را بالخصوص مورد دشنام قرار داد و گفت: اي گروه يهود! اي فرزندان بردگان زريق و نجار و سالم و عبد الأشهل! همانا به خدا سوگند چنان بلايي بر سر شما خواهم آورد که کينه و جوشش سينه هاي مؤمنان و خاندان عثمان را تسکين خواهد داد؛ به خدا سوگند، شما را همچون امت هاي گذشته افسانه قرار خواهم داد. اين مرد بي رحم و خون خوار، آن قدر سخنان تهديدآميز به زبان آورد که مردم بر جان خود ترسيدند و به دست و پاي «حويطب بن عبد العزي» که شوهر مادر بُسر بود، افتادند و به او پناه بردند. حويطب بالاي منبر رفته و خود را به بُسر رساند و او را سوگند داد که دست از تهديد بردارد و گفت: اينان عترت تو و انصار رسول خدايند و قاتلان عثمان نيستند. به قدري با بُسر سخن گفت تا او را آرام کرد. پس از آن بُسر مردم را به بيعت با معاويه فرا خواند و مردم مدينه از ترس جانشان فوراً با او بيعت کرده و خلافت معاويه را گردن نهادند. بعد بُسر از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد و خانه هاي بسياري از جمله خانه «زرارة بن حرون»، «رفاعة بن رافع زرقي» و «ابو ايوب انصاري» را آتش زد و ويران کرد. سپس به سراغ «جابر بن عبداللَّه انصاري» رفت، اما قبل از اين که به او دست يابد، او گريخت؛ اما بُسر تمام طايفه جابر را که از قبيله بني سلمه بودند، تهديد به مرگ کرد که جابر نزد امّ سلمه همسر پيامبر صلي الله عليه و آله پناه برد. ام سلمه نيز براي نجات جان جابر و قبيله اش از او خواست که با بُسر بيعت کنند تا خوني ريخته نشود.[2] .







  1. نحل (16) آيه 112.
  2. ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 17 - 3.