صراحت و حق گويي ابو ايوب در برابر معاويه
ابوايوب هم با کمال جرأت گفت: «أنا قتلته، إذا أنت و أبوک علي الجمل الاحمر معکما لواء الکفر؛ من او را کشتم؛ زيرا تو و پدرت بر شتري قرمزرنگ سوار بوديد و پرچم کفر را حمل مي کرديد!» معاويه که فکر نمي کرد ابو ايوب با اين صراحت، سابقه کفر او و پدرش را مطرح کند از خجالت سر به زير انداخت و شاميان هم بر ابو ايوب خشمگين شدند؛ بعد معاويه سر بلند کرد و گفت: «مه، مه و الا فلعمري ما عن هذا سألناک ولا هذا أردنا منک ؛ رها کن، رها کن، به جان خودم من از اين موضوع از تو نپرسيدم و قصدم هم اين نبود.»[1] .
ابن عساکر در «تاريخ دمشق» نقل مي کند که: پس از شهادت اميرمؤمنان علي عليه السلام روزي ابو ايوب بر معاويه وارد شد و معاويه او را بر تخت خود نشاند و از کارهاي خود مرتباً سخن مي گفت و جمعي از شاميان هم حضور داشتند و گوش مي دادند، در اين موقع معاويه خطاب به ابو ايوب گفت: اي ابوايوب، چه کسي در روز فلان و فلان (روز بدر) صاحب اسب بلقاء را کشت؟