حكيم و نبرد با ناكثين و شهادت











حکيم و نبرد با ناکثين و شهادت



طلحه و زبير به همراه عايشه همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد بصره شده بودند تا به جنگ اميرالمؤمنين عليه السلام بروند، اما در بصره نخست با «عثمان بن حنيف» فرماندار امير المؤمنين عليه السلام در بصره بر سر متارکه جنگ تا رسيدن حضرت امير عليه السلام به توافق رسيدند. امّا ناکثين با ناديده گرفتن معاهده صلح که تنها ساعاتي از امضاي آن گذشته بود، از غفلت عثمان بن حنيف سوء استفاده کردند و شبان گاه به قصر فرمانداري حمله ور شده و پس از به شهادت رساندن حدود چهل نفر از نگهبانان، وارد قصر شدند و عثمان بن حنيف (حاکم بصره) را به اسارت گرفته و نزد عايشه بردند.

عايشه، حکم قتل او را صادر کرد؛ اما گروهي از اصحاب جمل، عايشه را از کشتن ابن حنيف باز داشتند. عايشه پيشنهاد آنان را پذيرفت و دستور حبس او را صادر کرد و دستور داد چهل ضربه شلاق به او زدند و موهاي صورت و ابرو و نيز مژه هايش را دانه دانه کندند و به چشمانش آسيب رساندند و سپس او را زنداني نمودند![1] .

وقتي خبر اين ماجراي دلخراش به «حکيم بن جبله» رسيد، اين مرد شجاع و غيرت مند و علاقه مند به امير مؤمنان عليه السلام خود با جمع زيادي[2] براي مقابله با طلحه و زبير از شهر خارج شد.

او در مقابل قواي طلحه و زبير در محلي به نام «زابوقه» قرار گرفت و جنگ شديدي به راه انداخت. ولي قبل از شروع جنگ با «عبداللَّه بن زبير» در بازار ارزاق شهر ملاقات کرد، ابن زبير از او سؤال کرد: چه مي خواهي بکني؟

گفت: ما دو چيز مي خواهيم: اول اين که از اين ارزاق ما نيز استفاده کنيم و دوم اين که عثمان بن حنيف را آزاد سازم تا مجدداً در دارالاماره مستقر شود و همان طوري که بين شما و او قرارداد صلحي منعقد گرديده است، عمل نماييد تا حضرت علي عليه السلام خود بيايد، البته اگر بيش از اين، نيروهايي که هم اکنون به همراه دارم، اعوان و انصار ديگري سراغ داشتم، به خدا قسم به اين پيشنهادي که به تو کرده ام، راضي نمي شدم و به تلافي اعمال ناجوانمردانه شما در حق «عثمان بن حنيف» و قتل عام نگهبانان دارالاماره با شما وارد جنگ مي شدم و شما را در برابر کشتن برادران ديني مي کشتم. آيا شماها از خشم و قهر خدا نمي ترسيد؟ به چه حقي خون اين برادران بي گناه ما را حلال دانسته ايد؟ ابن زبير گفت: به خاطر خون عثمان! حکيم گفت: مگر اين افراد مظلومي که به دست شما کشته شدند، قاتل «عثمان بن عفان» بودند؟ آيا مگر اينها در زمان کشته شدن عثمان در مدينه حضور داشتند؟

ابن زبير در جواب گفت: اولاً: چيزي از اين ارزاق و آذوقه به شما نمي دهيم، و ثانياً: عثمان بن حنيف را هم آزاد نخواهيم کرد مگر اين که او به طور رسمي علي را از خلافت عزل نموده و دار الاماره را رسماً به ما واگذار نمايد.

حکيم با شنيدن سخنان عبداللَّه بن زبير گفت: «اللهم انک حکم عدل فاشهد؛ خداوندا تو شاهد عادلي هستي، خود گواه باش.» سپس به يارانش گفت: «إني لستُ في شکٍ مِن قتال هؤلاءِ فَمَن کان في شکٍ فلينصرف؛ من در مورد لزوم و ضرورت جنگ با اينها کم ترين ترديدي ندارم، پس هر کسي ترديد دارد، مي تواند از ادامه راه منصرف گردد - عده اي که آمادگي جنگ نداشتند از حکيم جدا شده و رفتند، و حکيم با نيروهاي باقي مانده به راه خود ادامه داد، و جنگ سخت و خونيني را آغاز نمود و به نقل ابن ابي الحديد: اين جنگ را «جمل اصغر» و جنگ حضرت علي عليه السلام را «جمل اکبر» ناميده اند. نيروهاي حکيم در چهار گروه بودند و خود حکيم مقابل طلحه قرار گرفت، ذُريح مقابل زبير، و ابن محترش[3] مقابل عبدالرحمن بن عتاب، حرقوص بن زهير مقابل عبدالرحمن بن حرث[4] از سپاه جمل قرار گرفتند و جنگ بسيار سخت و شديدي نمودند.

در جريان اين جنگ سخت، مردي از سپاه دشمن با شمشير، پاي حکيم را قطع کرد امّا «حکيم بن جبله» در کمال تهور و شجاعت پاي قطع شده اش را به دست گرفت و به سوي آن مرد پرتاب نمود و اتفاقاً پاي قطع شده به گردن او اصابت کرد و از اسب به زمين افتاد، حکيم بلافاصله خود را به او رساند و با ضربات دست او را به قتل رساند و هم چنان به نبرد خود ادامه داد تا خود و يارانش به شهادت رسيدند.[5] .







  1. تفصيل بيشتر اين واقعه را در شرح حال احنف بن قيس و عثمان بن حنيف ملاحظه نماييد.
  2. در تاريخ طبري، هفت صد نفر ذکر شده است.
  3. در تاريخ طبري «ابن محرّش» ذکر شده است.
  4. در تاريخ طبري «حارث» ذکر شده است.
  5. ر. ک: کامل ابن اثير ج 2، ص 320؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 471 - 466؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 323 - 318.