نزاع درباره سر بريده حبيب











نزاع درباره سر بريده حبيب



مورخان نوشته اند: آن مرد تميمي که سر حبيب را از تن جدا کرد براي خود افتخاري مي دانست لذا حُصين بن تميم به او گفت: من هم با تو در قتل حبيب شريکم و بايد در کشتن حبيب و بريدن سر او شريک تو باشم! آن مرد قاتل زير بار نرفت و اظهار داشت که تنها قاتل حبيب من هستم و تو سهمي در کشتن او نداري؛ اما بگو مگو بين آن دو بالا گرفت تا آن جا که حتي حُصين بن تميم حاضر شد براي کسب افتخار، تنها سر بريده حبيب را به يال اسبش ببندد و به دور ميدان جولاني بدهد و بعد سر بريده را تحويل مرد تميمي بدهد تا او در کوفه از ابن زياد جايزه دريافت نمايد، اما قاتل راضي نشد و کشمکش بالا گرفت به ناچار سران قبيله هر دو نفر واسطه شدند و به تقاضاي حُصين قرار شد، سر حبيب را بر يال اسبش آويزان کند و در ميان لشکر بگرداند و بعد آن مرد تميمي سر را به کوفه ببرد و جايزه بگيرد.[1] .

آري وقتي انسان از خدا غافل شود و هوا و هوس قلبش را تاريک و ظلماني کند ديگر نورانيتي را درک نمي کند و خدا را نمي بيند و تنها چشم و گوشش به مال و منال، شهوت و مقام دوخته شده و متوجه نيست که سر بريده حبيب اين تابعي عالي قدر و اين صحابي اميرالمؤمنين و اصحاب سرّ و خفاي او، و اين زاهد شب و تلاشگر في سبيل اللَّه را مي کشد و بر آن افتخار مي کند و بر طغيان و سرکشي خود جايزه مي طلبد! نعوذ باللَّه من سبات العقل.







  1. تاريخ طبري، ج 5، ص 440؛ کامل ابن اثير، ج 2، ص 567.