حبيب در روز عاشورا











حبيب در روز عاشورا



روز جمعه دهم محرم سال 61 هجري روز عاشوراي امام حسين عليه السلام و ياران باوفايش بود، پس از نماز صبح، حضرت سيدالشهدا با اين که از سپاه بسيار اندکي برخوردار بود و تعداد آنان از هفتاد و دو نفر[1] تجاوز نمي کرد که سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند در ميان همين جمع اندک هم تعدادي نوجوان و غير آزموده به چشم مي خورد، با اين وجود حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام مانند يک فرمانده نيرومند براي سپاهي سنگين و بزرگ فرماندهي کرد و ميمنه و ميسره سپاه را مشخص نمود، خود و اهل بيت بزرگوار را در قلب سپاه قرار داد و زهير بن قين را فرمانده ميمنه سپاه و حبيب بن مظاهر را فرمانده ميسره قرار داد و پرچم کل سپاه را به دست برادر رشيد و شجاعش قمر بني هاشم داد و دستور داد پشت خيمه ها را مقداري چوب و ني آتش زنند تا دشمن از پشت نتواند حمله کند.[2] .

امام حسين عليه السلام با برنامه حساب شده و سپاه شکل يافته اي در برابر انبوه سي هزار نفري لشکر عمر سعد قرار گرفت[3] و براي آن که حجت را بر دشمن تمام نمايد و يک بار ديگر حق را به گوش آنها برساند خطبه مفصلي خواند و با صداي بلند که اکثر آنها مي شنيدند، پس از بيان مطالبي در پايان خود را چنين معرفي کرد:

ايها الناس أنسبوني مَن أنا، ثم ارجعوا إلي أنفسکم و عاتبوها و انظروا هل يَحلّ لکم قتلي و انتهاک حرمتي، ألست ابن بنت نبيّکم و ابن وصيّه و ابن عمه، و اوّلُ المؤمنين باللَّه و المُصدِّق لرسوله بما جاء من عند ربّه، أوَ ليس حمزة سيدالشهدا عمُّ أبي؟ أوَ ليس جعفر الطيار عمّي، أوَ لم يبلغکم قول رسول اللَّه صلي الله عليه و آله لي و لأخي: هذان سيّدا شباب أهل الجنة...؛

اي گروه کوفيان نسبت مرا در نظر بگيريد که من کيستم، بعد به خودتان مراجعه کنيد و فکر کنيد که آيا ريختن خون من بر شما حلال است؟ و شکستن احترام من جايز است؟ آيا من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا من پسر علي بن ابي طالب که خليفه و جانشين پيامبر و پسر عموي او و نخستين ايمان آورنده به خدا و اول تصديق کننده پيامبر شماست، نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموي پدرم علي نيست؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا مگر گفتار پيامبر به شما نرسيده که درباره من و برادرم حسن فرمود: من و برادرم، سرور جوانان بهشتيم؟....

امام عليه السلام در اين باره باز هم سخن فرمود ولي ناگهان شمر لعين فرياد زد که: من از خداپرستي به دور باشم اگر بدانم حسين چه مي گويد.[4] در اين ميان حبيب بن مظاهر، اين پير کهنسال وارسته و شخصيت با تقوا و با فضيلت در برابر جسارت شمر برخاست و چنين گفت:

و اللَّه إنّي أراک تعبد اللَّه علي سبعين حرفاً و أنا أشهد أنک صادق ما تدري ما يقول قد طبع اللَّه علي قلبک،

به خدا سوگند اي شمر، گواهي مي دهم که تو هفتاد مرتبه از خدا پرستي بدوري، و شهادت مي دهم که تو نمي فهمي حسين پسر فاطمه عليه السلام چه مي گويد، زيرا خداوند دل تو را با کفر و الحاد مهر زده است و نوري از هدايت در آن مشاهده نمي شود.

وقتي شمر لعين، با سخنان کوبنده حبيب ساکت شد، امام عليه السلام توانست به سخنان خود ادامه دهد و آنان را ارشاد و راهنمايي نمايد، اما هرگز گفتار به حق و نوراني حضرت، در دل پر گناه و آلوده به هوا و هوس آن گروه از خدا بي خبر تأثيري نگذاشت.[5] .







  1. در مقتل مقرم، ص 275، تعداد سپاه امام عليه السلام را هشتاد و دو نفر از سواره و پياده ضبط کرده است.
  2. ر. ک: تاريخ طبري، ج 5، ص 422؛ مقتل مقرم، ص 275.
  3. مقتل مقرم، ص 276.
  4. عبارت شمر چنين است: «هو يعبد اللَّه علي حرف إن کان يدري ما تقول».
  5. تاريخ طبري، ج 5، ص 424؛ مقتل مقرم، ص 279.