سخن حبيب با قره بن قيس











سخن حبيب با قره بن قيس



طبري و ديگر مورخان از ابومخنف نقل مي کنند: وقتي عمر سعد با چهار هزارنيرو، وارد کربلا شد، ابتدا خواست «عزرة بن قيس أحمسي» را به عنوان نماينده خود نزد حضرت بفرستد، اما او چون از جمله کساني بود که براي امام عليه السلام نامه دعوت نوشته بود، حيا کرد خدمت آقا برود، عمر سعد به هر کدام از بزرگان کوفه که نامه براي دعوت امام عليه السلام داده بودند، پيشنهاد داد، حاضر نشدند خدمت امام بروند و از او سؤال کنند براي چه به اين ديار و به چه قصدي آمده است؟ لذا «کثير بن عبداللَّه شعبي» که مردي سفاک و بي باک بود، حاضر شد به عنوان نماينده نزد امام حسين عليه السلام برود و ببيند حضرت براي چه به اين ديار آمده و قصد او چيست؟ اما «ابو ثمامه صائدي» که کثير را مي شناخت که او مردي جسور و هتاک است، جلو او را گرفت و گفت: بايد شمشيرت را بگذاري بعد وارد خيمه آقا امام حسين عليه السلام شوي؟ کثير حاضر نشد بدون شمشير بر امام عليه السلام وارد شود و ابو ثمامه اين يار باوفاي کربلا هم اجازه نداد او وارد شود لذا کثير به سپاه عمر سعد بدون نتيجه مراجعت کرد.

ابن سعد اين مرتبه «قرة بن قيس حنظلي» را براي گفت و گو با حضرت حسين عليه السلام اعزام کرد که براي چه به اين جا آمده و چه مي خواهد؟ وقتي قره مي آمد، امام عليه السلام فرمود: آيا کسي اين مرد را مي شناسد؟

حبيب بن مظاهر عرض کرد: بله يابن رسول اللَّه، اين مرد از طايفه حنظله تميمي و مادرش از قبيله ما و پسر خواهر ماست و من او را به حسن عقيده مي شناسم و باور ندارم که به اين جا و در اين کارزار آمده باشد، تا آن که قره جلو آمد، به ساحت مقدس ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام نزديک شد و سلام کرد و پيام عمر سعد را به عرض امام عليه السلام رسانيد.

سيدالشهدا در پاسخ او فرمود: «کتب إليَّ أهل مصرکم هذا أن أقدم، فأما إذ کرهوني فأنا انصرف عنهم؛ اهل شهر شما (مردم کوفه) به من نامه نوشته اند و مرا به شهرتان دعوت کرده اند، لذا من به دعوت آنان به اين جا آمده ام، اگر ناراحتيد من خود بر مي گردم.»

وقتي «قرة بن قيس» سخنان مستدل امام عليه السلام را شنيد خواست به اردوگاه عمر سعد بر گردد و پاسخ امام عليه السلام را به اطلاع او رساند، حبيب بن مظاهر جلو آمد و به او گفت: «ويحک يا قرة بن قيس، أنَّي ترجع إلي القوم الظالمين؟ انصر هذا الرجل الذي بآبائه أيّدک اللَّه بالکرامة و إيّانا معک؛ اي قره، واي بر تو کجا مي روي؟ پيش قوم ستمگران؟ بيا و اين مرد را ياري کن که بواسطه پداران او، خداوند ما و تو را به کرامت و بزرگواري رسانده است.»

قرة بن قيس در پاسخ حبيب گفت، نزد عمر سعد بر مي گردم و جواب حضرت حسين عليه السلام را ابلاغ مي کنم و درباره پيشنهاد تو هم فکري خواهم کرد. اما قره به نزد عمر سعد رفت و ديگر بازنگشت و از سعادت دنيا و آخرت محروم ماند.

البته پيام امام عليه السلام توسط «قرة بن قيس» براي عمر سعد بي تأثير نبود، زيرا عمر سعد گفت: «إنّي لأرجو أن يعافيني اللَّه من حربه و قتاله؛ خداوند ما را از جنگ با حسين عليه السلام حفظ نمايد و عافيت دهد.» و به نقل ديگر فوراً نامه اي براي ابن زياد نوشت که حسين بن علي به خواست مردم کوفه آمده و الان هم آماده بازگشت است، تکليف چيست؟ ابن زياد لعين درجواب نوشت، حسين و يارانش بايد با يزيد بيعت کنند ودر غير اين صورت نظر خود را بعداً خواهم گفت، و السلام.[1] .

معناي سخن او اين بود که اگر بيعت نکند اجازه بازگشت داده نشود.







  1. ر. ک: تاريخ طبري ج 5، ص 410.