حبيب و دعوت از بني اسد











حبيب و دعوت از بني اسد



حبيب پس از آن که به محضر امام عليه السلام شرفياب شد، ديد که سپاه دشمن بسيار زياد ولي ياران حضرت بسيار اندک اند، لذا به امام عرضه داشت:

إنّ ههنا حيّاً مِن بني أسد، فلو أذنت لي لَسِرتُ اّليهم، و دعوتُهم إلي نصرتِک، لعل اللَّه أن يَهديَهم و أن يدفع بهم عنک؛

در اين نزديکي قبيله اي از بني اسد زندگي مي کنند، اگر اجازه فرمائيد به سراغ آنها مي روم و آنان را براي ياري شما فرا مي خوانم، شايد خداوند آنان را هدايت کند و به واسطه آنها خطرات از شما مرتفع شود.

امام حسين عليه السلام به او اجازه داد و حبيب به سوي قبيله بني اسد حرکت کرد وقتي حبيب در جمع آنان حاضر شد ابتدا خود را معرفي کرد و سپس به موعظه و نصيحت آنان پرداخت و براي پيوستن آن جمعيت، به قافله کربلا سخنان بسيار ارزنده و به ياد ماندني ايراد کرد.

پس از سخنان گرم و حقيقت گوي حبيب، عبداللَّه بن بشير اسدي از جا برخاست و گفت: «شَکَّر اللَّه سعيکم يا أباالقاسم، فواللَّه لجئتنا بمکرمة يستأثر بها المرء الأحبّ فالأحبّ، أما أنا فأوّل من أجاب، اي حبيب، خداوند، تلاش و کوشش تو را پاس دارد که به خدا قسم براي ما کرامت آوردي و اين کرامت را مرد به عزيران و عزيزترانش عنايت مي کند، بنابراين من نخستين کسي هستم که لبيک مي گويم و براي حمايت از حسين عليه السلام آماده ام.

بعد از سخن عبداللَّه، گروه ديگري مثل او جواب مثبت دادند و طبق نقل مقرم نود نفر از بني اسد آماده حرکت به سوي کربلا شدند تا به حمايت از پسر فاطمه عليها السلام بجنگند.

اما يکي از ميان همان جمع، جاسوس بني اميه درآمد و به طور محرمانه در تاريکي شب از ميان مردم خارج شد و به عمر سعد خبر داد که جمع زيادي از بني اسد براي ياري حسين مي روند؛ عمر سعد شخصي به نام ارزق با پانصد (به قولي چهار صد) سوار را جلو راه آنها فرستاد و در تاريکي شب وسط راه به قوم بني اسد حمله کردند، بعضي از آنان را به قتل رسانده و سايرين چون قدرت مقابله نداشتند، فرار کردند و درهمان تاريکي شب به منزلگاه خويش بازگشتند.

حبيب بن مظاهر به تنهايي خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شد و آن چه واقع شده بود به عرض رسانيد، امام عليه السلام تنها به جمله اي از اين خبر گذشت و فرمود: «و ما تشاؤون إلاّ أن يشاء اللَّه، و لا حول و لا قوةالاّ باللَّه (العلي العظيم)؛ هر چه شما بخواهيد نمي شود، مگر آن چه خداوند بخواهد، و حول و قوه اي نيست مگر به خداي علّي عظيم».[1] .







  1. اعيان الشيعه، ج 4، ص 554؛ ر. ک: مقتل الحسين مقرم، ص 254.