آگاهي حبيب از آينده خود











آگاهي حبيب از آينده خود



حبيب فرزند مظاهر به برکت تقرب و نزديکي با اميرالمؤمنين عليه السلام از اصحاب سِرّ و خفاي آن حضرت گرديد و در نتيجه به علم بلايا و منايا (حوادث و مرگ ها) آگاهي يافت. مورخان و سيره نويسان از فضيل بن زبير نقل کرده اند که: روزي ميثم تمار بر اسب خود سوار بود و از جلو مجلس بني اسد عبور مي کرد، از قضا حبيب بن مظاهر هم بر مرکب خود سوار و به جلو مي آمد تا نزديکي مجلس بني اسد به همديگر برخورد کردند و چنان به هم نزديک شدند که سر و گردن دو اسب از هم گذشت و شروع به گفت و گو کردند و از جمله مطالبي که رد و بدل شد اين بود که حبيب، تمامي حوادثي را که براي ميثم در آينده پيش خواهد آمد براي او نقل کرد و چنين گفت: گويا مي بينم بزرگ مردي را که موي جلو سرش ريخته و قدري شکمش پيش آمده و در نزديک بازار بارفروشان ميوه مي فروشد (اشاره به قيافه و شغل ميثم)، که او را در راه محبت خاندان پيامبرش صلي الله عليه و آله به دار آويخته شده و شکمش را بر فراز چوبه دار شکافته اند!

ميثم پس از شنيدن آينده خود از زبان حبيب چنين گفت: من هم مردي را مي شناسم سرخ پوست و داراي دو گيسوان است که او را به خاطر ياري پسر پيغمبر مي کشند و سرش را در شهر کوفه جولان مي دهند!

اين دو بزرگوار، و يار راستين اميرالمؤمنين با هم چنين مطالبي گفتند و از هم جدا شدند، اهل مجلس از بني اسد که اين گفت و گو را مي شنيدند با خود گفتند: دروغ گوتر از اين دو نفر نديده ايم. اما طولي نکشيد که ميثم را بر در خانه عمرو بن حريث به دار آويختند و سر حبيب را هم به کوفه آوردند و آن چه را آنان گفته بودند با چشم خود ديدند.[1] .







  1. رجال کشي، ص 78، ح 133؛ سفينة البحار، ج 1، ص 203، ماده حبيب؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 96.