جندب بن عفيف ازدي
«اي اميرمؤمنان! امروز من و برادرم مصداق اين آيه شريفه هستيم: «قال رَبِّ إنّي لا أملِکُ الّا نفسِي و أخِي؛[1] خداوندا! تو خود مي داني که من براي ياري دينت کسي جز خود و برادرم را ندارم»؛ پس اي اميرمؤمنان ما را به هرچه مي خواهيد، فرمان دهيد که به خدا قسم خود را به «سفيان» خواهيم رساند، اگرچه بين ما و او آتش ديرپا و زمين پر از خار و خاشاک باشد.» اميرمؤمنان عليه السلام برايشان دعا کرد و سپس فرمود: «و اين تقعان مما اُريد؟ آخر از دست شما دو نفر چه کاري ساخته است؟».[2] . البته بنا به قول ابراهيم ثقفي در «الغارات» کسي که خود را به امام عليه السلام عرضه کرد و اعلام وفاداري نمود، «حبيب بن عفيف» و برادرزاده اش «عبدالرحمن بن عبداللَّه بن عفيف» بوده است.[3] .
هنگامي که خبر غم انگيز حمله ناجوانمردانه «سفيان بن عوف غامدي» به شهر انبار و شهادت فرماندار آن ناحيه «حسان بن حسان بکري» و همراهانش به گوش امام عليه السلام رسيد، مردم کوفه را به جهاد و مقاتله با غارتگران دعوت نمود؛ اما مردم همه سکوت کردند و جوابي به امام عليه السلام ندادند. حضرت از مسجد بيرون آمد و مردم به همراهش بودند که «جندب بن عفيف» دست برادرش را گرفت و آمد تا مقابل باب سُدّه بر زانوهاي خود نشست و گفت: