ماجراي خوارج و اشعث











ماجراي خوارج و اشعث



خوارج نهروان که زاييده ماجراي حکميت بودند، امام علي عليه السلام را در پذيرش داوري و صلح با معاويه محکوم کردند و سر به شورش برداشتند در حالي که خودشان اين صلح را به امام تحميل کرده بودند، اما وقتي در ميان مردم شايع شد که امام عليه السلام از حکميت رجوع کرده و آن را گمراهي دانسته است و اينک در صدد تهيه وسايل و تجهيزات براي نبردي ديگر با معاويه است، خوارج به کوفه برگشتند و دست در دست اميرالمؤمنين عليه السلام دادند و براي جنگ با معاويه آماده شدند. حضرت امير عليه السلام هم مشغول رتق و فتق امور و تشکيل و تنظيم سپاهي مجدد در انتظار تصميم حکمين بود تا اين که اشعث خدمت امام عليه السلام آمد و با طرح سئوالي از امام عليه السلام مشکل جديدي به وجود آورد و خوارجي که به آن سؤال اين بود که: مردم مي گويند شما از پيمان خود برگشته و حکميت را کفر و گمراهي انگاشته ايد و انتظار بر انقضاي مدت را خلاف مي دانيد.

اميرمؤمنان عليه السلام با شنيدن اين سخن انديشيد که توريه کند يا حقيقت را بازگو کند تا در آينده نقطه سياهي در چهره تابناک حکومت علوي نقش نبندد، لذا تصميم گرفت حق را بيان کند و توريه را کنار بگذارد اگر چه عواقب بدي به دنبال داشته باشد، لذا به وي فرمود: «من زعم أني رجعت عن الحکومة فقد کَذب، و من رآها ضلالاً فقد ضل؛ هر کس تصور کرده من از پيمان تحکيم برگشته ام دروغ پنداشته و هر کس آن را کفر و گمراهي مي داند، خود گمراه است.»

پس از بيان اين حقيقت، خوارج که توبه کرده بودند، مجدداً به ترديد افتادند، و با شعار «لا حکم الّا للَّه» مسجد را ترک کردند و به اردوگاه حروراء بازگشتند.[1] .

به راستي اگر اشعث اين مرد چند چهره اين مسئله را مطرح نمي کرد و در صدد کشف آن بر نمي آمد و اميرالمؤمنين عليه السلام ناچار به توضيح عقيده خود نمي شد، خوارج به ترديد نمي افتادند، و به همان ظن و گمان خود قناعت کرده بودند و در خدمت امام عليه السلام پس از پايان جريان حکميت به جنگ با معاويه مي رفتند، و قطعاً ماجراي خوارج به وقوع نمي پيوست و در نتيجه موقعيت تصميم گيري ابن ملجم ملعون براي قتل اميرالمؤمنين عليه السلام پيش نمي آمد.[2] .







  1. ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 278.
  2. اين حقيقتي است که «ابن ابي الحديد» در مدرک فوق بدان اشاره دارد.