اعتقاد اسامه به ولايت امام علي











اعتقاد اسامه به ولايت امام علي



اسامه از جمله کساني است که به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام معتقد و ثابت قدم بود و در مواقع بسيار حساس و مهم به امامت آن حضرت اقرار کرده است. او به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و حق را از آن اميرالمؤمنين عليه السلام دانسته است.

تعلل در بيعت با ابوبکر: پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سپاه اسامه از هم گسيخت و ابوبکر و عمر به سرعت به مدينه بازگشته و در سقيفه براي بيعت گرفتن از مردم اجتماع کردند. اين کار زماني صورت گرفت که حضرت علي عليه السلام و جمعي از بني هاشم و اصحاب مشغول غسل و کفن پيامبر صلي الله عليه و آله بودند. در همين موقع خلافت ابوبکر به طور رسمي اعلام شد و براي آن که اين خلافت و بيعت رسميت بيشتري پيدا کند، عمر به ابوبکر پيشنهاد داد هر چه زودتر نامه اي براي اسامه بنويسيد تا او و سپاهيان به مدينه بازگردند و با تو بيعت کنند، زيرا بيعت او در رفع شبهه ها بسيار موثر است. ابوبکر نامه اي به اين شرح براي اسامه نوشت:

از ابوبکر خليفه رسول خدا به اسامة بن زيد، اما بعد، چون نامه من به تو رسيد، با همه افرادي که همراه تو هستند، حرکت کرده و به سوي من بياييد؛ زيرا همه مسلمانان دور من جمع شده و مرا به خلافت و ولايت امر خود منصوب کردند. بنابراين شما هم مخالفت نکنيد و الا آنچه خوش نداريد، خواهيد ديد، و السلام.

چون نامه ابوبکر به اسامه رسيد در در پاسخ نامه چنين نوشت:

از «اسامة بن زيد» عامل رسول اللَّه صلي الله عليه و آله در جنگ شام به «ابي بکر بن ابي قحافه»، نامه ات به من رسيد ولي اول آن با آخرش تناقض داشت. در آغاز نامه ات نوشته اي من خليفه رسول خدايم و در آخرش نوشته اي که مسلمانان دور من جمع شده و مرا امير خود کرده اند! و از اين حقيقت غفلت ورزيده اي که من و کساني که همراه منند از مسلمانان هستيم و به خدا قسم هرگز ما به خلافت و ولايت تو رضا نداديم، پس دقت کن و حق را به صاحب آن واگذار نما و آنهايي را که صاحب حقند، از حقشان محروم مگردان.

ابوبکر چون نامه اسامه را خواند، سخت تکان خورد و تصميم گرفت از خلافت کناره گيري کند که «عمر بن خطاب» او را از اين کار منع کرد. ابوبکر و ديگران نامه هايي براي اسامه نوشتند و او را از فتنه و شکاف در ميان مسلمانان بر حذر داشتند. در نتيجه اسامه با رسيدن نامه هاي زيادي از ابوبکر و ديگران تسليم شد و با همراهان به مدينه آمد و مستقيم خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و از جريان تازه جويا شد.

حضرت عليه السلام فرمود: اين همان است که مي بيني.

اسامه پرسيد: آيا شما بيعت کرده ايد؟

- آري!

- آيا بيعت شما از روي اختيار بوده است يا به اجبار؟

- مجبور شدم.

اسامه هم از روي اجبار و اکراه به خانه ابوبکر رفت و به او گفت: سلام بر تو باد اي خليفه مسلمانان. ابوبکر هم در جواب او گفت: سلام بر تو باد اي سردار.[1] .







  1. احتجاج طبري، ج 1، ص 87.