اثال بن حجل مذحجي











اثال بن حجل مذحجي



اُثال فرزند حجل بن عامر مذحجي، از علماي مجتهد و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام در صفّين بود. وي ابتدا از ياران معاويه بود ولي بعداً مستبصر شد و به دامان علي عليه السلام بازگشت و در زمره ياران و شيعيان حضرت درآمد، اما پدرش «حجل» به مخالفت با امام عليه السلام اصرار مي ورزيد و معاويه را همراهي مي کرد.

نصر بن مزاحم نقل مي کند: در يکي از روزهاي سخت جنگ صفّين، مالک اشتر فرياد زد: «اي اهل عراق! آيا مردي هست که جانش را به خداوند بفروشد؟» در اين موقع «اُثال بن حجل» بيرون آمد و بين دو صفِ سپاه ايستاد و به لشکريان معاويه گفت: آيا مبارزي در ميان شما هست؟ معاويه، براي مبارزه با وي حجل پدر اثال را خواست و گفت که به جنگ اين جوان برو، و کار او را تمام کن! حجل و أثال در حالي مقابلي هم قرار گرفتند که يک ديگر را نمي شناختند که پدر و پسرند، لذا «حجل» به ميدان آمد و آن دو به جنگ پرداختند، اما حجل ناگهان متوجه شد، دشمني که با او مي جنگد پسرش است، لذا فوراً از اسب پياده شد و پسرش نيز پياده گشت، هردو دست به گردن يک ديگر انداختند و گريستند، بعد حجل به پسرش گفت: اي اثال! به سوي دنيا بيا. يعني ثروت و دنيا نزد معاويه است. اما اُثال گفت: «اي پدر! بيا به سوي آخرت، به خدا قسم اگر من بخواهم به شام بيايم، تو بايد مرا منع کني. چقدر براي من زشت و قبيح است که به علي عليه السلام و مؤمنان صالح بگويم که به شاميان پيوستم. بنابراين اي پدر! تو بر آنچه هستي باش و من نيز بر آنچه هستم، باشم. من در سپاه علي عليه السلام خواهم ماند و تو نيز در سپاه معاويه بمان.»

پس از اين گفت و گو، هر کدام از آنان به جانب سپاه خويش بازگشتند و اين جريان را به سپاهيان خود گفتند، سپس «حجل» اشعاري در اين باره سرود:


انّ حجل بن عامرٍ و اُثالاً
أصبحا يُضرَبان في الأمثال


همانا حجل بن عامر و اُثال صبح کردند در حالي که به آنان مثل مي زدند. (تا آخر اشعار)

زماني که اين اشعار به مردم عراق رسيد، پسرش نيز در مقابل شعر پدر، شعري سرود که دو بيت آن، چنين است:


قلت للشيخ لست أکفُرک الدَّه
-ر لطيفَ الغِذاء و التَّفنيقا


غير أنّي أخافُ أن تَدخُل النا
ر فلا تعصِني و کن لي رفيقا


- به آن پير بزرگوار گفتم، من در زمانه با خوردن و پرورشِ نيکو از نعمت هايي که تو به من داده اي، ناسپاس نبوده ام.

- و اين همه [تلاش من نيز] به خاطر آن است که مي ترسم تو به دوزخ بروي، پس با من مخالفت نکن و هم فکر و رفيق راه من باش.[1] .

أثال در ضمن اشعاري که سروده از يک سو اعتقاد و ايمان خود به اميرالمؤمنين عليه السلام را ابراز داشته و از ديگر سو مراقب بود که پدرش را هجو نکند و به او جسارت نشود، که اين خود امري است پسنديده که فرزند احترام پدر را داشته باشد، اگر چه از نظر اعتقادي در دو مسير باشند.







  1. وقعة صفّين، ص 443.