داوري ظالمانه ابو موسي











داوري ظالمانه ابو موسي



تاريخ اجراي حکميّت يعني ماه رمضان 37 هجري فرا رسيد. امير مؤمنان عليه السلام چهارصد مرد به فرماندهي شريح بن هاني به دومة الجندل گسيل داشت و عبداللَّه بن عباس را براي امامت جماعت و مراقبت امور برگزيد و ابو موسي را هم به همراه آنان فرستاد. از ديگر سو معاويه نيز چهار صد نفر به سرکردگي عمروعاص به آن جا گسيل داشت در ضمن افراد سرشناس مثل عبداللَّه بن زبير و عبداللَّه بن عمر و ديگر رجال قريش را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.

در چنين موقعيت خطيري، شريح بن هاني، ابو موسي را از اهميت کاري که در پيش دارد، متذکر گرديد.[1] .

ابو موسي در برابر مردم عراق و شام که در آن جا منتظر داوري آنان بودند، ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: «إنّ رأيي و رأي عمرو قد اتفق علي أمرٍ نرجو أن يُصلح اللَّهُ به أمر هذه الاُمّة؛ اي مردم رأي من و عمروعاص بر امر واحدي تعلق گرفته که اميدواريم با اين کار، خداوند امر امت را به آن اصلاح نمايد.»

عمرو عاص بلافاصله گفت: ابو موسي درست مي گويد. بعد به ابوموسي توصيه کرد سخن بگويد. ابن عباس در اين موقع فرياد برآورد که: واي بر تو اي ابوموسي، او قصد فريب تو را دارد، اگر بر امر واحدي توافق کرده ايد، بگذار ابتدا او سخن بگويد؛ زيرا عمرو مرد مکار و فريب کاري است، گمان ندارم به عهدي که با تو بسته است، عمل کند. اما ابو موسي که بسيار خرفت و نادان بود، بدون توجه به سفارش ابن عباس گفت:

ما به کار اين امت نظر کرديم و فهميديم که هيچ چيز بيش از وحدت نظر نمي تواند نابساماني آن را اصلاح کند، از اين رو من و همتايم عمرو توافق کرديم که علي و معاويه را از خلافت عزل کنيم و تعيين تکليف اين امر را به مشورت مسلمانان بگذاريم تا هر کسي را دوست داشتند، انتخاب نمايند. من علي و معاويه را خلع کردم و اين امر را به شما واگذار نمودم تا فرد شايسته اي را انتخاب نماييد.

ابو موسي پس از اين سخنان در گوشه اي نشست، سپس عمروعاص برخاست و پس از حمد و ثناي الهي گفت:

اين شخص مطالبي گفت، همان طور که شنيديد، او مولاي خود، علي را از خلافت عزل کرد، اينک من هم علي را مثل او خلع مي کنم ولي مولايم معاويه را به اين منصب مي گمارم؛ زيرا او کارگزار عثمان و خون خواه او و سزاوارترين مردم به اين مقام است.

ابو موسي وقتي سخنان پسر عاص را شنيد، گفت: خدا تو را ناکام گرداند و موفق ندارد تو غدر و حيله کردي مَثَل تو مِثل سگ است که اگر به او حمله کني، حمله مي کند و اگر او را رها کنيم، باز هم حمله مي نمايد. عمرو عاص گفت: تو هم مانند چهارپايي مي ماني که کتاب ها را حمل مي کند.

شريح بن هاني نيز با تازيانه به عمروعاص حمله کرد و او را کتک زد و پسر عمروعاص به دفاع از او برخاست. شريح همواره مي گفت: اي کاش به جاي تازيانه با شمشير بر او مي نواختم و من از اين کار بيش از هر چيز پشيمان هستم.

در نتيجه اين شکست مفتضحانه براي ابو موسي و خيانت به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام او به ناچار از رفتن به کوفه خودداري کرد و سوار بر ناقه اش شد و با شرمندگي به مکه رفت. ابن عباس مي گفت: قبيح باد چهره ابو موسي، با اين که او را از نيرنگ عمروعاص آگاه ساختم، ولي نينديشيد، سپس عمرو عاص و مردم شام به سوي معاويه رفتند و با او بر خلافت بيعت کردند.[2] .

ابو موسي که روزي حاضر نبود اميرالمؤمنين علي عليه السلام را حمايت نمايد، پس از شهادت حضرت عليه السلام، وقتي معاويه به نخيله آمد، وي از مکه به ديدار معاويه شتافت و گفت: درود بر تو اي اميرالمؤمنين و معاويه جواب او را داد.[3] .

او سرانجام با کوله باري از گناه که بر او سنگيني مي کرد، در سال 42 يا 52 هجري در کوفه يا مکه از دنيا رفت،[4] تا در قيامت پاسخ گوي خيانت خود باشد.







  1. شرح حال «شريح بن هاني» و گفت و گوي او با ابو موسي در همين کتاب آمده است.
  2. وقعة صفين، ص 545.
  3. الغارات، ج 2، ص 656.
  4. شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 316.