راي داوران











راي داوران



به نام خداوند بخشنده ي مهربان. اين داوري عبدالله بن قيس و عمرو ابن عاص است. آنها شهادت مي دهند که خدايي نيست جز خداوند يکتا و بي انباز و محمد بنده و فرستاده ي اوست. سپس عمرو گفت شهادت مي دهم که ابوبکر خليفه ي رسول خدا بود و به کتاب و سنت پيغمبر (ص) رفتار کرد و وظيفه ي خود را انجام داد تا از جهان درگذشت.

ابوموسي گفت: بنوس پس از آن درباره ي عمر همين سخن را گفت.

عمرو گفت بنويس. سپس گفت: بنويس که عثمان بعد از عمر به اجماع مسلمانان و شوراي اصحاب پيغمبر (ص) متصدي خلافت بود و از جمله ي مؤمنان بود.

ابوموسي گفت: به خدا ما براي اين گفتگو ننشسته ايم.

عمرو گفت: بناچار عثمان يا کافر بود يا مؤمن.

ابوموسي گفت: بنويس.

عمرو گفت: عثمان که کشته شد ظالم بود يا مظلوم؟

ابوموسي گفت: مظلوم بود.

عمرو گفت: مگر خدا حق خونخواهي مظلوم را براي بازماندگان او قرار نداده است.

ابوموسي گفت: چرا.

عمرو گفت: مگر براي عثمان باز مانده اي بهتر از معاويه سراغ داري؟

ابوموسي گفت: نه.

عمرو گفت: بنابر اين مگر معاويه نبايد قاتل عثمان را هر کجا هست بيابد و او را بکشد يا چندان بکوشد که از پيدا کردن وي عاجز ماند.

ابوموسي گفت: چرا.

عمرو به نويسنده گفت: بنويس ابوموسي نيز دستور داد و نوشت.

عمرو گفت: ما شاهد مي آوريم که علي (ع) عثمان را کشته است.

ابوموسي گفت: اين حادثه اي است که در اسلام رخ داده، ولي ما براي خدا جمع

[صفحه 14]

شده ايم. بيا کاري کنيم که خدا به وسيله ي آن کار امت محمد را به صلاح آورد.

عمرو گفت: آن چيست؟

ابوموسي گفت مي داني که مردم عراق معاويه را دوست ندارند و مردم شام علي (ع) را دوست ندارند. بهتر نيست هر دو را از خلافت خلع کنيم و عبدالله بن عمر را به خلافت برداريم؟ عمرو گفتار ابوموسي را تصديق کرد و چند کس را براي خلافت نام برد اما ابوموسي با انتخاب آنها موافقت نکرد. پس از آن عمرو پيمان داوري را که هر دو مهر زده بودند گرفت و در هم پيچيد.

با يک نظر به متن پيمان داوري مي توان به برتري عمروبن عاص بر ابوموسي از لحاظ مهارت در کار سياست پي برد، چنانکه مي بينيم عمروبن عاص از ابوموسي اقرار گرفت که عثمان به ستم کشته شد و معاويه حق دارد به خون خواهي او برخيزد؛ چنانکه هر کس اين پيمان را بنگرد در کار علي (ع) بيش از معاويه ترديد مي کند. بدين طريق عمرو توانست مقصود خويش را که خلع علي (ع) و نصب معاويه بود انجام دهد و اصرار ابوموسي در خلع معاويه و نصب عبدالله ابن عمر مفيد نيفتاد.

طبري گويد: «عمرو پس از آنکه نام چندتن از بزرگان اصحاب را براي تصدي کار خلافت بر شمرد به ابوموسي گفت: نظر تو چيست؟

ابوموسي گفت: نظر من اين است که اين دو کس را خلع کنيم و کار را به شوراي مسلمانان وا گذاريم که هر کس را خواستند انتخاب کنند.

عمرو گفت نظر تو صحيح است. سپس بدو گفت به کسان خبر بده که نظر ما با يکديگر موافق است.

ابوموسي سخن آغاز کرد و به کسان گفت که نظر من و عمرو اتفاق يافت و اميدواريم بدين وسيله خداوند کار امت را به صلاح آرد.

عمرو گفت: صحيح است. سپس به ابوموسي گفت: پيش برو و سخن بگوي.

ابوموسي پيش رفت و گفت: اي مردم! ما بدقت در کار اين امت نگريستيم و براي رفع اختلاف راهي بهتر از آنچه من و عمرو بر آن اتفاق کرده ايم نيافتيم که علي (ع) و معاويه را خلع کنيم تا مسلمانان هر کس را مي خواهند به خلافت انتخاب کنند. بنابراين

[صفحه 15]

من علي (ع) و معاويه را خلع کردم. اکنون در کار خويش بنگريد و هر کس را مي خواهيد به خلافت برداريد.

سپس عمروبن عاص پيش آمد و به جاي ابوموسي ايستاد و گفت: سخن اين شخص را شنيديد. او يار خود را خلع کرد، من نيز يار او را خلع مي کنم و معاويه را به خلافت نصب مي کنم. براي اينکه او ولي خون و خونخواه عثمان است و از همه ي مردم به جانشيني وي سزاوارتر است. در اين وقت ابوموسي و عمرو به يکديگر بد گفتند و ابوموسي مرکب خود را سوار شد و به سوي مکه رفت. مردم شام نيز به سوي معاويه رفتند و به وي سلام خلافت گفتند.

ما در اين قسمت ترديد داريم و گفته ي مسعودي را راست مي پنداريم که گويد: ميان داوران جز آنچه در پيمان نوشتند و ضمن آن ابوموسي اقرار کرد که عثمان به ستم کشته شده چيزي رخ نداد. آنها خطبه نخواندند بلکه پيماني نوشتند و علي (ع) و معاويه را خلع کردند و انتخاب خليفه را به عهده ي مسلمانان نهادند.

به نظر ما مورخان که ابوموسي را به غفلت و قصور متهم مي دادند درباره ي او ستم مي کنند؛ زيرا وي از طرف اهل عراق انتخاب شده بود و رأي خود را گفت، اما رأي او با نظر علي (ع) و بني هاشم مخالف بود و بسياري از مسلمانان بر او خشمگين شدند اما ترديد نمي توان داشت که گروهي از معاصران ابوموسي با اين رأي موافق بودند.

مسلماً تنها نظر عمروبن عاص و بيعت او با معاويه براي اثبات خلافت معاويه بس نبود، بلکه رونق کار معاويه از علل ديگر بود؛ نخست آنکه بعد از جنگ صفين و مخصوصاً پس از ظهور خوارج سپاهيان علي (ع) که مي خواست به کمک آنها با معاويه جنگ کند روحيه ي مساعدي نداشتند. دوم آنکه سپاهيان معاويه بر عکس سپاه علي (ع) متحد بودند و براي کمک معاويه از جانبازي دريغ نداشتند و اين عجب نيست؛ زيرا معاويه از زمان عمر که فرماندار شام بود پيوسته مي کوشيد تا نزديکان و اقرباي خود را در آنجا گرد آورد و به وسيله ي بخشش و بذل مال ياراني براي خود فراهم کند.

کسي که در کار داوري دقيق شود آشکار مي بيند که اين کار اساس استوار نداشت؛ زيرا داوران پشت سرخود نيرويي نداشتند که رأي آنها را اجرا کند. داوران بر خلع علي (ع) و معاويه اتفاق کردند و مقرر داشتند که کار انتخاب خليفه به اختيار مسلمانان

[صفحه 16]

باشد و اين مطلب را در پيماني نوشتند و مهر زدند اما مسلمانان مطيع حکم آنها نشدند. رفع اختلاف به عهده ي آنها بود اما از عهده ي آن بر نيامدند.

تنها نتيجه ي داوري اين بود که سپاه علي (ع) را دچار اختلاف کرد و سپاه شام ابتکار را به دست گرفت. علي (ع) وقتي نتيجه ي داوري را ديد مي خواست شمشير را ميان خود و معاويه داور کند و براي جنگ وي آماده شد، اما همين که خواست به سوي شام عزيمت کند خبر رسيد که خوارج به سوي مداين حرکت کرده اند.


صفحه 14، 15، 16.