جنگ جمل











جنگ جمل



بعد از قتل عثمان مسلمانان راه دشمني و اختلاف گرفتند و جنگهاي داخلي رخ داد و

[صفحه 4]

خونهاي ناحق ريخته شد. اشرار در کار خلافت مداخله کردند و به نام دين براي وصول به مقاصد سياسي و مطامع دنيوي خويش به تلاش افتادند.

گروهي از طرفداران عثمان به علي (ع) گفتند قاتلان وي را مجازات کند. علي (ع) بدانها گفت صبر کنند تا مردم آرام شوند و کارها به جريان عادي باز گردد تا براي اجراي حق بکوشد و قاتلان عثمان را مجازات کند اما نصايح وي سودي نداد. عايشه از قتل عثمان بي زاري کرد و بني اميه با او همداستان شدند و طلحه و زبير بدانها پيوستند. طبري گويد: «پس از آنکه عثمان کشته شد عايشه از مکه به سوي مدينه بيرون آمد و يکي از اقارب خود را ديد و از اخبار مدينه پرسيد جواب داد عثمان کشته شد و مردم علي (ع) را به خلافت برداشتند و شورشيان بر همه چيز تسلط دارند. عايشه گفت گمان نمي کنم اين خوب باشد مرا برگردانيد و از همان جا به سوي مکه بازگشت و وقتي بدانجا رسيد عبدالله بن عامر حضرمي که از جانب عثمان فرماندار مکه بود به نزد وي آمد و گفت: براي چه بازگشتي؟ عايشه گفت: براي اينکه عثمان به ستم کشته شد و تا پاي شورشيان در کار است کار صورت خوشي نخواهد داشت. به خونخواهي عثمان برخيزيد و اسلام را عزيز کنيد».

اول کسي که دعوت او را پذيرفت عبدالله بن عامر حضرمي بود و اين نخستين بار بود که بني اميه در حجاز سربرداشته سعيدبن عاص و وليدبن عقبه و ساير بني اميه نيز به او پيوستند. عبدالله بن عامر فرماندار بصره و يعلي بن اميه فرماندار يمن و طلحه و زبير که از مدينه رفته بودند با آنها يار شدند و پس از گفتگوي بسيار بنا شد به سوي بصره عزيمت کنند و عايشه گفت: اي مردم! اين حادثه اي بزرگ و کاري زشت بود، اکنون از جاي برخيزيد و به سوي مردم بصره حرکت کنيد شايد خداوند انتقام عثمان و مسلمانان را بگيرد.

حفصه دختر عمر و همسر پيغمبر (ص) مي خواست با عايشه به سوي بصره عزيمت کند اما عبدالله ابن عمر او را منع کرد. ام سلمه حرکت عايشه را مناسب نمي دانست. نامه اي مفصل بدو نوشت و تقاضا کرد که از عزيمت چشم بپوشد، اما عايشه پاسخ داد که ناچار است به خونخواهي عثمان قيام کند.

طلحه و زبير براي پيشرفت کار مي خواستند بزرگان بصره را با خود متفق کنند. از

[صفحه 5]

اين رو نامه هايي به کعب بن سور و احنف بن قيس و منذربن ربيعه نوشتند. نامه اي که به منذر نوشتند بدين مضمون بود: «اما بعد پدر تو در جاهليت و اسلام سالار بود تو نيز خلف اويي. عثمان را کساني کشتند که تو از آنها آبرومندتري و کساني به خونخواهي او برخاستند که از تو بهترند». منذر بدانها جواب داد: «اما بعد من نيکوکار نخواهم بود مگر آنکه از بد کاران بهتر باشم. حق عثمان امروز و ديروز يکي است. وي به نزد شما بود و از ياري او دريغ کرديد. از چه وقت اين دانش را اندوختيد و اين رأي را آموختيد؟»

طلحه و زبير براي استمالت عبدالله بن عمر نيز اقدام کردند به نزد وي رفتند و گفتند: مادر ما عايشه در اين راه قدم نهاده بدين اميد که ميان مردم را اصلاح کند. تو نيز با ما بيا که پيروي وي بر تو سزاوار است و اگر با ما بيعت کردند تو به بيعت سزاوارتري. عبدالله گفت: «مي خواهيد من بيعت خود را بشکنم و مرا در چنگال پسر ابوطالب بيندازيد؟ مردم به دينار و درهم فريفته مي شوند. من از اينکار چشم پوشيده ام تا به سلامت مانم». بار ديگر طلحه و زبير به نزد عبدالله بن عمر رفتند شايد از نظر خود باز گردد، ولي او همچنان بر رأي خود استوار بود و عقيده داشت که گوشه گرفتن راه نيکي و نجات است و اگر عايشه نيز گوشه گيرد بهتر است، در اين باب به طلحه و زبير گفت: «بدانيد که خانه ي عايشه براي او از هودجش بهتر است. براي شما نيز مدينه از بصره بهتر و ذلت از شمشير خوشتر است. بايد آن کس با علي (ع) جنگ کند که از او بهتر باشد».


صفحه 4، 5.