روز نهروان











روز نهروان



علي (ع) نمي توانست نظر خوارج را بپذيرد. آنها عقيده داشتند که علي (ع) با پذيرفتن حکميت کافر شده يا دست کم خطا کرده است. مي گفتند: به کفريا خطاي خود اقرار کن تا با تو يار شويم، امام علي (ع) نمي توانست به تقاضاي آنها تسليم شود و به کفر خود اقرار کند؛ زيرا او از حق منحرف نشده بود و به مصلحت مردم و رضاي خداوند کار کرده بود. از اين رو خوارج بصره و کوفه فراهم شدند و به سوي نهروان عزيمت کردند و عبدالله بن وهب راسبي را سالار خويش کردند. در راه هر کس را مي يافتند که با عقيده ي آنها موافق نبود و علي (ع) و عثمان را لعنت نمي کرد وي را مي کشتند.

مؤلف الفخري گويد: «از خوارج کارهاي متناقض رخ مي داد، از جمله اينکه خرمايي از درختي افتاد و يکي از آنها آن را برداشت در دهان گذاشت. بدو گفتند اين خرما را بناحق خوردي که آن را از دهان بينداخت. يکي از آنها خوکي را که از آن يکي از دهاتيان بود بکشت. گفتند: اين کار مايه ي فساد بود. آن کس برفت و صاحب خوک را راضي کرد، اما کسان را بناحق مي کشتند، عبدالله بن خباب را که از بزرگان اصحاب پيغمبر (ص) بود بکشتند و خون بسياري از زنان را بريختند و تباهکاري بسيار کردند. وقتي خبر آنها به کوفه رسيد کوفيان به علي (ع) که آنها را به جنگ مردم شام دعوت کرده بود گفتند چگونه به سوي شام رويم و اموال و کسان خود را در اختيار خوارج بگذاريم. نخست با خوارج مي جنگيم و همينکه از کار آنها فراغت يافتيم به جنگ با شاميان کمر مي بنديم.

[صفحه 19]

علي (ع) با سپاه خود به سوي خوارج رفت و نزديک نهروان به آنها برخورد و جنگي سخت رخ کرد و همه را بکشت؛ چنانکه هيچ کس از آن ميانه جان به سلامت نبرد. گويند وقتي سپاه علي (ع) به خوارج نزديک شد آنها گريختند و سوي پل رفتند. سپاهيان علي (ع) گمان کردند که از پل گذشته اند. با وي گفتند: خوارج از پل گذشتند بايد جلوي آنها را گرفت. علي (ع) گفت: از پل نگذشته اند قتلگاه آنها اين طرف پل است. به خدا از شما ده کس کشته نمي شود و از آنها ده کس باقي نمي ماند. مردم در گفتار وي ترديد کردند و همين که نزديک پل رسيدند ديدند که خوارج از آن نگذشته اند. گروهي از ياران علي (ع) باز گشتند و گفتار او را تصديق کردند. علي (ع) گفت: به خدا دروغ نگفته ام و کسي مرا به دروغ نسبت نداده است. وقتي جنگ به پايان رسيد کشتگان را برشمردند از سپاه علي (ع) هفت کس کشته شده بود.

خوارج پيش از جنگ دو گروه شدند گروهي گفتند: به خدا ما نمي دانيم چرا با علي (ع) مي جنگيم. اکنون بيطرف مي مانيم تا عاقبت کار را ببينيم. اين بگفتند و از ميدان جنگ کناره گرفتند. گروهي ديگر در کار خويش ثابت ماندند و همگي کشته شدند.

وقتي علي (ع) از کار خوارج فراغت يافت به سوي کوفه باز گشت و مردم را به جنگ شاميان دعوت کرد. گروهي از آنها گفتند: شمشيرهاي ما کند شده و تيرهايمان تمام شده به ما مهلت بده تا کارهايمان را سامان دهيم و براي جنگ عزيمت کنيم. علي (ع) در آن وقت بيرون کوفه لشگرگاه کرده بود. به آنها مهلت داد که براي جنگ آماده شوند، اما گفت: به نزد کسان خود باز نگردند تا به شام بروند و باز گردند، ولي آنها گروه گروه به سوي کوفه رفتند و لشکرگاه را خالي کردند و کسي به گفته ي علي (ع) گوش نداد. اين حادثه به سال 38 هجري بود.

در اين هنگام که علي (ع) از سستي ياران خود با مشکلات فراوان مواجه بود، معاويه به وسيله ي عمروبن عاص بر مصر که تا آن وقت در قلمرو علي (ع) بود استيلا يافت. عمرو از طرف معاويه فرماندار مصر شد؛ يعني معاويه حکومت مصر را به او بخشيد، به شرط آنکه جيره ي سپاه را بدهد و هر چه فزون آمد براي خود بردارد. با اين ترتيب عمروبن عاص در کار مصر داراي قدرت و اختيار مطلق بود.

[صفحه 20]


صفحه 19، 20.