قاطعيت در برابر ناقضان حدود الهي















قاطعيت در برابر ناقضان حدود الهي



پيش از ادامه سخن ذکر اين نکته لازم است که اسلام حوزه خصوصي به معنايي که ليبراليسم بدان معتقد است، قبول ندارد چنين نيست که افراد در جامعه اسلامي با حاکميت ديني، در رفتار فردي کاملاً آزاد باشند، بلکه موظفند قوانين و مقررات ديني را رعايت کنند.

در منظر ليبراليسم، اگر فرد با پول خود شراب بخرد و بنوشد و يا با رضايت جنس مخالف زنا کند، مجازات نخواهد شد. اما از نظر اسلام، اگر اين گونه اعمال علناً صورت گيرد، بر حاکم اسلامي لازم است که حدّ شرعي را درباره متخلفان اجرا کند تا از شيوع آن پيش گيري نمايد. مسلمانان نيز وظيفه دارند از وقوع اين گونه اعمال زشت (با رعايت ضوابط امر به معروف و نهي از منکر)جلوگيري کنند. اين يک تکليف است که انجام آن بر هر مسلماني واجب است.

سيره علي(عليه السلام) به عنوان رئيس حکومت اسلامي، در اين زمينه، قابل توجه است. ايشان همان گونه که برخورد با اخلال گران امنيت ملي، سياسي و اجتماعي را لازم مي دانند، برخورد با افرادي را که معنويت جامعه را به مخاطره مي افکنند نيز واجب مي شمارند و جامعه بدون فساد و تباهي را براي رشد و تعالي افراد لازم مي دانند و اين مهم بدون برخورد با اخلالگران فرهنگي و فکري ميسّر نمي گردد.

علامه طباطبايي(رحمه الله)مي فرمايد: «مهم ترين هدفي که در تعاليم اسلام دنبال شده صلاح مجتمع و اصلاح عموم است چون هر چند انسان ها فرد فردند، و هر فردي براي خود شخصيتي و خير و شرّي دارد، وليکن از نظر طبيعتي که همه انسان ها دارند يعني طبيعت مدنيت، سعادت هرشخصي مبني بر صلاح و اصلاح ظرف اجتماعي است که در آن زندگي مي کند، به طوري که در ظرف اجتماع فاسد که از هر سو فساد آن را محاصره کرده باشد رستگاري يک فرد و صالح شدن او بسيار دشوار است. به همين جهت اسلام در اصلاح اجتماع اهتمامي ورزيده که هيچ نظام غيراسلامي به پاي آن نمي رسد.»[1] .

علي(عليه السلام)درعصرپيامبر(صلي الله عليه وآله)فرهيخته ترين و اصول گراترين صحابي پيامبر(صلي الله عليه وآله) به شمار مي روند که نسبت به دين خدا و ارزش هاي انساني، بسيار حساس بوده هرگز نمي توانستند شاهد شکسته شدن حدود الهي باشند. از روزي که ايشان در کنار پيامبر(صلي الله عليه وآله)قرار گرفتند، به عنوان شجاع ترين و فداکارترين شخصيت مطرح شدند، به نحوي که هرگاه دشمنان اسلام براي آسيب زدن به امّت اسلام اجتماع مي کردند، شمشير علي(عليه السلام)بود که شرّ آنان را از مسلمانان دفع مي نمود و گرد غم از چهره پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي زدود.

حضور ايشان در جنگ بدر، احد، خيبر، خندق به اندازه نيمي از سپاه اسلام اثرگذار بود کسي که براي رضاي خدا خشم مي گرفت و براي رضاي او رأفت نشان مي دهد. همواره نيز سربلند از معرکه بيرون مي آمد. از منظر علي(عليه السلام)، تنها کساني بر نابودي مشرکان توانايي دارند که جانشان کانون خشمي مقدس باشد: «کسي که سرنيزه خشم را به خاطر خدا تيز کند، بر کشتن سردمداران کفرتوانايي پيدا مي نمايد.»[2] .

مولا علي(عليه السلام) و در دوران حاکميتشان با تمام وجود در برپا ساختن حدود الهي تلاش کردند. ايشان مظهر غيرت ديني و خشم مقدّس بودند و کساني را که نسبت به قوانين الهي و ارزش هاي انساني حساسيت نشان نمي دادند مورد مذمّت قرار مي دادند: «مي بينيد قوانين و پيمان هاي الهي شکسته شده است، اما به خشم نمي آييد، در حالي که اگر تعهدات پدرانتان نقض گردد ناراحت مي شويد!»[3] .

همچنين خطاب به آنان مي فرمايند: «شگفتا! به خدا که هماهنگي اين مردم در باطل خويش و پراکندگي شما در حق خود، دل را مي ميراند و اندوه را تازه مي گرداند. زشت باد روي شما و همواره قرين اندوه باشيد که آماج تير بلاييد بر شما غارت مي برند و ننگي نداريد، با شما پيکارمي کنند وبه جنگي دست نمي گشاييد، خدا را نافرماني مي کنند و خشنودي مي نماييد.»[4] .

علي(عليه السلام) به همان ميزان که سست عنصري و تساهل منشي بسياري از ياران خود را نسبت به حدود الهي نکوهش مي کنند، از غيرتمندان تجليل مي نمايند آن گاه که ابوذر به صِرف نهي از منکر نمودن عثمان، از سوي او تبعيد گرديد، علي(عليه السلام)در بدرقه اش فرمودند: «اي ابوذر، تو به خاطر خدا خشم کردي و غضب نمودي. پس به همان کس که برايش غضب کردي (يعني خداوند)، اميدوار باش.»[5] .

ابوذر نيز در پاسخ محبت امام(عليه السلام)گفت: «به خدا قسم، من جز خدا را در نظر ندارم و تا خدا دارم، وحشتي مرا نيست. خداوندي که خدايي جز او نيست، مرا بس است. بر او توکّل مي کنم و او پروردگار عرش بزرگ است.»[6] .

همچنين امام علي(عليه السلام)، مالک اشتر، اين سردار بابصيرت و خستگي ناپذير و نيز مسلمانان مصري را که در برابر منکر ايستادند و در برخورد با استاندار خائن، خشم مقدس خود را به نمايش گزاردند، ستودند: «نامه اي از بنده خدا، علي، اميرمؤمنان، است به مردمي که براي خدا خشم کردند، آن گاه که خداوند در زمين معصيت شد و حق او از بين رفته بود. .. تحقيقاً بنده اي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم که روزهاي بيم نخوابد و در ساعت هاي ترس از دشمن روي برنتابد. بر بدکاران تندتر از آتش سوزان بود. او مالک بن حارث از قبيله مذحج است.»[7] .

اين يکي از ويژگي هاي اولياي خداست که نسبت به شکسته شدن حدود او بي تفاوت نيستند و اگر اصل دين به خطر بيفتد تمام هستي خود را فداي دين مي کنند. ائمه(عليهم السلام)همانند انبيا(عليهم السلام)حکومت را نيز براي احياي حدود خدا مي خواستند. بدين روي، علي(عليه السلام)مي فرمايد: «خدايا، تو مي داني که حکومت را براي سلطنت يا کام يابي بيش تر از دنيا نمي خواهم، بلکه براي احياي نشانه هاي دينت مي خواهم.»[8] .

از نظر علي(عليه السلام)، مسلماني که شکسته شدن حدود الهي را ببيند اما واکنشي از خود نشان ندهد، مرده اي است بين زندگان: «گروهي از مردم با دست و زبان و قلب براي مبارزه با منکرات برمي خيزند آن ها تمام خصلت هاي نيک را به طور کامل در خود جمع کرده اند. گروهي ديگر تنها با زبان و قلب، نهي از منکر مي کنند(، نه با دست) اين ها به دو خصلت نيک تمسّک کرده اند و يکي را از دست داده اند. گروهي ديگر تنها با قلبشان مبارزه مي کنند اين گروه بهترين خصلت ها را از اين سه ترک گفته و تنها يکي را گرفته اند. و گروهي ديگر نه به زبان و نه با دست و نه با قلب نهي از منکر مي کنند اينان مردگاني هستند در ميان زندگان. (بدانيد) تمام کارهاي نيک و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهي از منکر، هم چون قطره اي است در مقابل درياي پهناور.»[9] .

بدين روي، امام علي(عليه السلام) مداهنه و تساهل نسبت به نقض کنندگان قوانين اسلام را ناپسند و مقاومت در برابر آنان را در صورت قدرت، لازم و بلکه شرط مسلماني مي دانند.









  1. محمدحسين طباطبائي،پيشين، ج12، ص476.
  2. نهج البلاغه، حکمت 174 / خطبه 106 / همان / خطبه 130.
  3. نهج البلاغه، حکمت 174 / خطبه 106 / همان / خطبه 130.
  4. نهج البلاغه، حکمت 174 / خطبه 106 / همان / خطبه 130.
  5. نهج البلاغه، حکمت 174 / خطبه 106 / همان / خطبه 130.
  6. بحارالانوار، ج 22، ص 427.
  7. نهج البلاغه، نامه 38 / کلام 131 / حکمت 374 / خطبه 3 / نامه 25 / حکمت 429 / حکمت 437.
  8. نهج البلاغه، نامه 38 / کلام 131 / حکمت 374 / خطبه 3 / نامه 25 / حکمت 429 / حکمت 437.
  9. نهج البلاغه، نامه 38 / کلام 131 / حکمت 374 / خطبه 3 / نامه 25 / حکمت 429 / حکمت 437.