تساهل و حقوق شخصي















تساهل و حقوق شخصي



علي(عليه السلام) در مواردي که رفتار و گفتار ديگران به گونه اي موجب تضييع حقوق شخصي آن حضرت (عليه السلام) بودوعفو و گذشت به معناي ظلم پذيري و موجب تقويت فساد و تباهي متخلِّف تلقي نمي گرديد، با تساهل و تسامح برخورد مي نمود.

آيات و رواياتي نيز که به حلم، عفو، صفح، مدارا، رفق و رأفت سفارش مي کند، عمدتاً در همين جهت مي باشد چه اين که تساهل در حقوق اجتماعي و حدود الهي، نوعي از بين بردن قوانين و مقررات فردي و اجتماعي اسلام و مستلزم کمک به ظلم و فساد است که آيات فراواني از آن نهي کرده است.

در اين باره، فرمايش مرحوم علاّمه طباطبائي(رحمه الله) بسيار گوياست. وي در تفسير آيه شريفه «خُذِ العَفْوَ و أمُرْ بِالْعُرفِ وَ اَعْرِض عنَ الْجاهلينَ» (اعراف: 199)، مي فرمايد: «معناي اين که فرمود: «بگير عفو را»، اين است که همواره بدي هاي اشخاصي را که به تو بدي مي کنند، بپوشان و از حقِ انتقام، که عقل اجتماعي براي بعضي بر بعضي ديگر تجويز مي کند، صرف نظر نما و هيچ وقت اين رويه را ترک مکن. البته اين چشم پوشي، نسبت به بدي هاي ديگران و تضييع حق شخصي است و اما مواردي که حق ديگران با اسائه به ايشان ضايع مي شود، عقل در آن جا عفو و اغماض را تجويز نمي کند براي اين که عفو در اين گونه موارد، وادار کردن مردم به گناه است و مستلزم اين است که حق مردم به نحو اشد، تضييع گردد... پس منظور از اين که فرمود: «خُذالعفو» اغماض و نديده گرفتن بدي هايي است که مربوط به شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده و سيره آن حضرت(صلي الله عليه وآله)نيز همين بود که در تمام طول زندگي اش از احدي براي خود انتقام نگرفت.»[1] .

همچنين مرحوم علاّمه در تفسير آيه شريفه «فَبما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُم و لَوْ کُنْتَ فَظاً غليظَ الْقَلب لانَفَضُّوا مِنْ حَولِک فاعْفُ عَنْهم و اسْتَغْفر لَهُم» (آل عمران: 159)، مي فرمايد: «عفو و استغفار چنان مطلق نيست که حتي اگر فردي مرتکب قتل شد، او را هم ببخشايد و يا اگر زنا کرد، تنها برايش طلب مغفرت کند و حدّ شرعي را بر او جاري نسازد. چون اگر اطلاق تا اين مقدار شمول داشته باشد، باعث لغو شدن تشريع مي گردد.»[2] .

برخي از مدعيان روشن فکري به دليل غفلت از اين حقيقت و بدون تفکيک مسائل از همين آيات براي تساهل در مسائل فرهنگي، اجتماعي و سياسي استفاده کرده اند.[3] .

اميرالمؤمنين(عليه السلام) هرگز به دليل منافع شخصي خودش با کسي، دشمني نکردند و از کسي بدين سبب، انتقام نگرفتند. ايشان درباره ماجراي غصب خلافتش مي فرمايند: «به خدا سوگند، ابن ابي قحافه (ابوبکر) رداي خلافت را بر تن کرد، در حالي که به خوبي مي دانست که من براي پيشوايي مسلمانان همچون محور آسيا هستم. و هم چنين مي دانست که من به منزله کوه بلندي هستم که سيل دانش و فضيلت از دامنه ام سرازير است و هيچ مرغ بلندپروازي را ياراي اوج گرفتن بر افکار و انديشه هاي بلندم نيست. .. با اين حال، از خلافت صرف نظر کردم ولباس خلافت را رها ساختمو دامن خود را ازآن درپيچيدم.»[4] .

البته اين تدبير علي(عليه السلام) بر اساس مصالحي بود که در جاي خود، تبيين شده است. نکته قابل توجه در اين زمينه، فرمايش حضرت(عليه السلام)در ماجراي بيعت باعثمان است که فرمودند: «به خدا سوگند، مادامي که کار مسلمانان رو به راه باشد و تنها بر من جور شده باشد، مخالفتي نخواهم کرد و هم چنان خاموش خواهم ماند. و اين کار را به خاطر آن انجام مي دهم که اجر و پاداش برم و از زر و زيورهايي که شما به سوي آن مي دويد پارسايي ورزيده باشم.»[5] .

هم چنين علي(عليه السلام) با الهام از کلام خداوند، که مي فرمايد: «ولْيَعْفُوا ولْيَصْـفحُوا اَلا تُحِبُّونَ اَنْ يَغْفِرَاللّهُ لکُمْ» (نور: 221)، درباره ابن ملجم مرادي مي فرمايند «... اگر زنده بمانم، خودم ولّي خون خويشم و اگر بميرم، مرگ ميعاد و قرارگاه من است. اگر عفو کنم، عفو براي من، موجب تقرّب به خداست و براي شما نيکي و حسنه. بنابراين، عفو کنيد. آيا دوست نداريد خدا شما را مشمول عفو و آمرزش خويش قرار دهد؟»[6] .

آن بزرگوار، حلم و بردباري نسبت به جاهلي را که از روي سفاهت و ناداني به انسان اهانت مي کند کاري شايسته مي دانند و در اين باره مي فرمايد: «انسان ناداني که از روي جهل با من روبه رو مي شود (بد مي گويد)، من کراهت دارم جواب او را بدهم او به جهل خويش مي افزايد و من بر حلم خودمانندعودي که درآتش مي سوزد، ولي بوي خوشي از آن ساطع مي گردد.»[7] .

آن حضرت دشمني به خاطر چيزهاي دنيوي را مايه از بين رفتن دين و دنياي انسان مي دانند: «کينه يکديگر را در دل راه مدهيد که هرگونه خير و برکت را نابود مي کند.»[8] از منظر ايشان، عفو و گذشت در حقوق شخصي شکرانه قدرت است: «هنگامي که بر دشمنت غلبه کردي، شکر قدرت را عفو او قرار ده.»[9] .









  1. سيدمحمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 8، ص 499 / ج 4، ص 83.
  2. سيدمحمدحسين طباطبائي، پيشين، ج 8، ص 499 / ج 4، ص 83.
  3. ر. ک. به: مقاله مصطفي حنيف، «تسامح آري يا نه؟» دفتر نخست، نشر خرّم.
  4. نهج البلاغه،خطبه 3/خطبه 74/ نامه 23.
  5. نهج البلاغه،خطبه 3/خطبه 74/ نامه 23.
  6. نهج البلاغه،خطبه 3/خطبه 74/ نامه 23.
  7. من الشعر المنسوب الي الامام الوصي علي بن ابي طالب(عليه السلام)،عبدالعزيزسيدالاهل،بيروت،ص20.
  8. نهج البلاغه، خطبه 86 / حکمت 11.
  9. نهج البلاغه، خطبه 86 / حکمت 11.