نبرد با مارقين















نبرد با مارقين



خوارج ـ همان طايفه نادان متعصّب و متحجّر ـ پس از تحميل حکميّت بر علي(عليه السلام) و نيرنگ خوردن از معاويه در ماجراي حکميّت، متوجه خطاي خود شدند، اما باز دست از جهالت برنداشتند گفتند: ما خطا کرديم، چرا پيشواي ما، علي، چنين چيزي را پذيرفت. پس اينک او نيز کافر شده و کشتن او مباح است.

با ظهور اين فکر، از لشکر بيرون رفتند و فرياد مي کشيدند: «داوري و حکميّت فقط مخصوص خداست.» سپس دسته دسته به هر سو پراکنده شدند گروهي به نُخيله و عده اي به حَرَوْراء و شماري نيز راه مشرق را پيش گرفتند و از دجله گذشتند.

حضرت(عليه السلام) مي فرمايد: «من ابتدا نزد دو دسته اول رفتم و همه را به پيروي از حق و اطاعت خدا و بازگشت به سوي او فراخواندم، اما آن ها نپذيرفتند و دل هاي بيمارشان به کم تر از جنگ راضي نشد. دريافتم که جز به تيغ شمشير آرام و قرار نمي گيرند. پس به ناچار، با آن ها جنگيدم و هر دو گروه را کشتم. .. افسوس اگر آن ها دست از حماقت مي کشيدند و خود را به کشتن نمي دادند، پشتيباني نيرومند و سدّي سترگ براي پيشرفت اسلام به شمار مي آمدند... سپس براي دسته سوم شورشيان نامه نوشتم و نمايندگان خود را پي در پي نزد آن ها فرستادم...، اما گويا سرنوشت اين گروه نيز با سرنوشت هم فکرانش گره خورد بود... تا آن جا که در توان داشتم، براي هدايت آن ها تلاش کردم. به آن ها گفتم: چنانچه دست از شرارت بردارند، عذرشان را مي پيذيرم...، اما نپذيرفتند. هم چنان بر پستي و شرارت هاي خود پافشاري کردند. اين شد که با آنان جنگيدم و تمامي آن ها، که به چهارهزار نفر بلکه بيش تربالغ مي شدند،کشته شدند.»[1] .

مسعودي مي نويسد:«جز نه نفر از خوارج، که به خراسان فرار کردند، کسي از آنان باقي نماند.»[2] .

بنابراين، چنانچه معلوم مي شود، سيره اولياي الهي اين نبوده که در تمام موارد، رفتار و گفتار ناپسند ديگران را تحمّل کنند و نسبت به آن ها تساهل نشان دهند. به اعتقاد برخي از مورّخان، در جنگ هايي که علي(عليه السلام) با سه گروه مزبور داشتند، قريب صدهزار نفر از طرفين کشته شدند، اما درهرصورت، منطق علي(عليه السلام)سازش ناپذيري با باطل بود. او چنان است که خود در اين باره فرمود: «به جان خودم سوگند، در مبارزه با مخالفان حق و آنان که در گم راهي غوطهورند،آني مدارا و سستي نمي کنم.»[3] .









  1. شيخ مفيد، پيشين، ص 179.
  2. مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 27.
  3. نهج البلاغه، خطبه 24.