نبرد با ناکثين
از اين رو، پيش از هر چيز، به صحبت با آن ها پرداختم و آنچه را ممکن بود، گفتم و راه هرگونه عذرتراشي را بر آن ها بستم. به آن زن شخصاًپيغام دادم که به خانه اش بازگردد و از آن ها که او را با خود آورده بودند، خواستم تا بر پيماني که با من بسته بودند، وفادار بمانند و حرمت بيعتي را که از خداوند بر گردن داشتند، پاس دارند. هر چه در توان داشتم، به نفع آنان به کار گرفتم. با يکي از آن ها، بالخصوص، گفتوگو کردم و البته مؤثر افتاد و از سپاه کناره گرفت،[1] سپس روي به مردم کردم و همان تذکرها را به آن ها نيز دادم، ولي جز بر ناداني و سرکشي و گم راهي آن ها نيفزود. چون ديدم آن ها حرفي جز اصرار بر جنگ ندارند، ناگزير با آن ها جنگيدم. آن ها آتش جنگي را برافروختند که به زيانشان بود و شعله هاي آن پيش از هر چيز ديگر، دامنگير خودشان شد.شکست (ناکثين) و تلفات سنگين آن ها چيزي نبود که خواسته من باشد، بلکه اين پيشامد بر من تحميل شد... من ناخواسته در برنامه فساد و تعدّي و خون ريزي آن ها سهيم مي گشتم...»[2]
علي(عليه السلام) حکايت نبرد خويش را با اصحاب جمل چنين توضيح مي دهند: «من در کار آنان، ميان دو مشکل قرار گرفته بودم که هيچ يک مورد علاقه من نبود و به هرکدام عمل مي کردم، خالي ازمحذور نبود: اگر آن ها را رها مي کردم و به حال خود مي گذاشتم، از شورش باز نمي گشتند و به حکم عقل، سر فرود نمي آوردند و اگر در برابر آن ها ايستادگي مي کردم، کار به جايي مي کشيد که نمي خواستم.