بر آستانه












بر آستانه



با اين مناجات، مي خواهم رو به آستان علي بن ابي طالب (ع) آورم و سخن آغاز کنم، و در همين حال مي دانم که در آمدن به آستان سخن از وي کم حرمت تر از در آمدن به محراب نيست. و به دقت آگاهم که تلاش دشواري است اينکه کلمات و سخن به خدمت نمايش اين چهره ي پر عظمت در آيد؛ زيرا شکلها و واقعيات عارضي را به آساني مي توان به نمايش در آورد، در حالي که نمودن آن معاني و رنگها و نقشها که در پس واقعيات عارضي قرار دارد بس دشوار و گاه نشدني است.

و علي بن ابي طالب (ع) بيش از آن واقعيتهاي عارضي، کيفيتهاي معنوي دارد و از اين رو سخن را مجال تصوير و نمودن او نيست؛ چنانکه از دسترسي به معاني او ناتوان است.

او مانند دسته هاي مردم عادي به دنيا نيامده است. مردم به دنيا مي آيند تا نيازهاي زندگي حيواني را يکايک بر آورند و سپس به حکم تقدير رخت از جهان بر کشند و تنها چيزي که آنها را در بر مي گيرد موجي از فراموشي است... اما او چنان به دنيا در آمد که

[صفحه 5]

آن را از ميان ببرد و چون از دنيا درگذشت بر جاي بماند. پنداشتي که نه خود در گذشت بلکه دنيا را درگذراند.

هر گاه سخن بدين بس کند که او را در محدوده ي گهواره تا گور بنمايد ابزاري خواهد بود که به جاي پرداختن به باطن و حقيقت به ظاهر و جلوه هاي بيروني پرداخته باشد. فرق ميان ظاهر و باطن از زمين تا آسمان است.... آن علي (ع) که در مکه بزاد و شصت سال بزيست و سپس در کوفه بمرد آن علي يي نيست که سرزمينها را درنورديد و با گذشت چهارده قرن هنوز زنده است و فرسودگي کفن را بخود نديده. آن علي (ع) که به خود مي پسنديد با جامه ي ژنده بسر برد غير از آن علي (ع) است که زندگي با جامه ي ژنده را محکوم مي کرد.

هر گاه سخن به همين قانع باشد که از او بدين طرز تصويري بپردازد علي بن ابي طالبي (ع) پديد مي آيد که از اقيانوس وجود وي همان اندازه در بر دارد که از جامي آب در ريگزار تفتيده اي به نيم روز تابستاني باقي مي ماند، و مکه زادگاهش مي ماند و نجف اشرف آرامگاهش و همچنان پيچيده در کفن ژنده اش.... و ميان اقيانوس خروشان و ريگزار تفتيده ي نيم روز دياري است که دلها مشتاق آن است، و ميان مکه و نجف آباديهايي است که نسلهاي آدمي به سايه اش رخت باز مي کشند، و در لا بلاي جامه ي ژنده اش جامه هاي ابريشميني است که جز در بهشت پوشيدني نيست.

اگر علي بن ابي طالب (ع) در گذار زمان براي مدتي کوتاه ميان بصره و کوفه يا مکه و مدينه محدود مانده باشد منافاتي ندارد، با اينکه پهلواني باشد در نورد زمان و مکان و گامهايش از بلندي در رهگذر کاروان بشريت از منزلي به ديگر منزل نهاده شود.

سخن پردازان هر چند با قلمي که بر مسير حقيقت مي لغزد و به خواهش تباه درون ره مي پيمايد به وصف او پردازند و قهرماني وي در نوشته هاي آنها بر قهرماني پهلوانان افسانه اي فايق آيد، باز در برابر حقيقت قهرماني وي بس ناچيز مي نمايد؛ زيرا از نوعي است که در کلمات و عبارات سخن پردازان هرگز نمي گنجد... و نيز از آن جهت که سخن پرداختني که به جاي نفوذ به ژرفي مضامين به ظواهر و عوارض پردازد الفاظي خواهد بود تشنه ي معني بدان گونه که حلقه ي چاهي به مخزن پر آبش تشنگي ورزد.

از اينجاست که هر سخني درباره ي علي بن ابي طالب (ع) گفته شود که او را در مکان و

[صفحه 6]

زمان محصور دارد جز سخن پردازي و ترتيب الفاظ نخواهد بود؛ آن هم الفاظي بسته و مرده که روح معاني بدان در نتواند آمد.

چه بسيار قلمها که بدين گونه بيان بي جان پرداخته و او را ضمن حروف و کلمات محصور گردانيده و نتوانسته با او به بيرون از فضاي مکه و مدينه به پرواز آيد. پنداري ميدان پهناور حيات وي از صحنه هاي «بدر» و «احد» يا «خيبر» و «صفين» در نمي گذرد يا گويي قدرت وي نمي تواند از نوعي باشد جز قماش زور جنگاوران و جهانخواران.

جماعت سخن پرداز از اين جهت هم به گمراهي رفته اند که قدرت را با قهرماني در آميخته و اشتباه گرفته اند. در صورتي که قهرماني وي نوعي بي همتا و همان است که امکان مي دهد، نه فقط دروازه ي «دژ خيبر» بلکه دژهاي جهل را بر کند و اقليم دانايي را براي آدمي بگشايد.

همه ي اينها را گفتم تا اين نتيجه را بگيرم که بيهودگي و رسوايي است اگر شخصيت مردي چون علي بن ابي طالب (ع) را با رشته حوادثي ببنديم که به دور او شرايطي غمناک تنيده بدان سان که باد لکه ابري را به فضا بپراکند.

حوادثي که در اطراف او مي گذشت به خواست او نبود و در همانحال هيچ گونه اثري در گنجينه محفوظ شخصيت وي نداشت و از اين حيث به ابرهايي مي مانست که صحنه ي فضا را مي پوشانند بي آنکه بتوانند چراغ آسمان را خاموش کنند.

اين حوادث فقط صورتها و عوارضي است که هر قدر انبوه شود يا مغرضان انبوه نمايند جوهر وجود علي بن ابي طالب (ع) از پشت آنها بسان خورشيد از پس ابرها نمايان و تابان است.

از اين رو، تصميم من اين است که تا مي توانم از پرداختن به حوادث خشک و بي روح دوري گزينم، تا آنجا که به معاني زياني نرسد.

گام هرگز به محراب اين سرور بزرگوار نخواهم نهاد مگر به حالي که سر از تعظيم و ستايش فرو افکنده و بر درگهش نهاده و مهر سکوت تأمل بر لب، و گوش پند نيوشي فرا داده باشم.

شايد بيشتر سخنانم با او و تا آنجا که قلم ياري کند به قالب سرود ريخته شود؛چون سرود را آهنگي خوش است که جز با ياد و ذکر اوليا ساز نشود.

[صفحه 7]

از علي بن ابي طالب (ع) مي خواهم اگر نتوانستم بخوبي از عهده برآيم، که او خوبترين پوزش پذيران است و سرآمد بخشايشگران.


صفحه 5، 6، 7.