خدايش نگه داشت











خدايش نگه داشت



سيد حميري شاعر بزرگ اهل بيت روزي سوار بر اسب در کنار کوفه ايستاد و خطاب به مردم گفت: هر کسي که يک فضيلتي از علي (عليه السلام) نقل کند که من درباره آن فضيلت شعري نگفته باشم اين اسب را به آنچه با من است به او پاداش مي دهم.

سپس هر يک از حاضرين شروع کردند به نقل فضايل اميرالمؤ منين (عليه السلام) و سيد حميري نيز اشعار خود را که متضمن آن فضيلت بود انشاء مي کرد.

تا اينکه به ناگه مردي از ابوالوعل مرادي نقل کرد و گفت: من در خدمت علي (عليه السلام) بودم که او مشغول تطهير و وضو شد براي نماز، لذا کفش خود را از پاي بيرون آورد ناگاه

[صفحه 625]

ماري داخل کفش آن حضرت شد پس زماني که حضرت مي خواست کفش خود را بپوشد کلاغي به سرعت از هوا فرود آمد و کفش آن حضرت را ربود و بالا برد؛ آنگاه آن را از بالا انداخت تا آن مار از کفش خارج شد.

سيد حميري تا اين فضيلت را شنيد آنچه را که وعده کرده بود به وي عطا کرد، آنگاه درباره آن فضيلت شعري را به نظم آورد و گفت:


الا يا قوم للعجب العجاب
لخف ابي الحسين و للحجاب


عدو من عداة الجن عبد
بعيد في المرارة من صواب


کريه اللون اسود ذوبصيص
حديد الناب ازرق ذولعاب[1] .



صفحه 625.





  1. بحارالانوار، ج 243 -41، اغاني، ج 7، ص 15.