گريه مردي يهودي از غم هجران











گريه مردي يهودي از غم هجران



حارث اعور مي گويد: پير مردي را در کوفه ديدم که شديدا مي گريست و مي گفت: صد سال زندگي کردم و فقط در طول اين صد سال يک ساعت عدالت ديدم.

حارث مي گويد به او گفتم چطور و چگونه؟

او گفت: من حجر حميريم و يهودي بودم از بهر تهيه غذا به کوفه آمدم چون به قبه[1] رسيدم اموالم مفقود شد. من نزد مالک اشتر نخعي رفتم و ماجراي خود را به او گفتم. مالک مرا به نزد اميرالمؤ منين علي (عليه السلام) برد. آن حضرت تا مرا ديد فرمود: (يا اخا اليهود! علم بلايا و منايا و ما کان و ما يکون) نزد ما است، من بگويم براي چه نزد من آمدي يا تو خود مي گويي؟ گفتم: شما بگوييد. حضرت فرمود: جماعت جن مال تو را در قبه ربوده اند.

الان از ما چه مي خواهي اي برادر يهودي، به او عرض کردم: يا علي! اگر تفضل فرمايي و مالم را به من برگرداني مسلمان مي شوم. پس حضرت مرا با خود به همان محل قبه برد و دو رکعت نماز گذارد و دعايي نمود. پس قرائت نمود يرسل عليکما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران آنگاه فرمود: اي جماعت جن! شما با من بيعت کرديد اين چه کار زشتي است که مرتکب شديد، من ناگاه ديدم تمامي اموالم حاضر شد و من هم شهادت خود را گفتم و مسلمان شدم و به آن مرد پاک سرشت، پاک خوي، پاک رو، ايمان آوردم، ولي افسوس وقتي وارد کوفه شدم شنيد آن خوش خوي خوش روي خوش طينت شهيد شده است و گريه ام به خاطر از دست دادن آن مرد الهي است.[2] .

[صفحه 606]



صفحه 606.





  1. محلي است در کوفه.
  2. منتهي الامال.