دختر يتيمي از علي مي گويد
عبدالواحد مي گويد: من در تعجب شدم که اين دختر با همه کودکي اش د چگونه اين طور زيبا علي (عليه السلام) را مدح و ثنا و ستايش مي کند، از او پرسيدم: اي دختر! آيا تو علي (عليه السلام) را مي شناسي که اين گونه او را ستايش مي کني؟!! دختر گفت: چگونه او را نشناسم کسي را که وقتي پدرم در جنگ صفين در ياري او شهيد شده بود و ما يتيم بوديم ما را ياري مي کرد و متوجه احوال ما بود. سپس ادامه داد: روزي امام به خانه ما آمد! به مادرم فرمود: حال تو چطور است اي مادر يتيمان؟ مادرم به حضرت عرض کرد: بخير است، آنگاه مادرم من و خواهرم را نزد آن حضرت حاضر کرد؛ من بر اثر مرض آبله نابينا شده بودم وقتي نگاه امام به من افتاد، آهي کشيد و اين دو شعر را قرائت کرد. ما ان تاوهت من شيء رزئت به قدمات والدهم من کان يکفلهم آنگاه آن حضرت دست مبارکش را بر صورت من کشيد و چشم من بينا شد، آن چنانکه در شب تار شتر رميده را از مسافت بسيار دور مي بينم.[1] .
ابن شهر آشوب روايت کرده است که عبدالواحد بن زيد که مي گويد: که من در خانه کعبه مشغول طواف بودم دختري را ديدم که براي خواهر خود سوگند ياد کرد به نام اميرالمؤ منين (عليه السلام) به اين شکل؛ لا و حق المنتجب با لوصيه الحاکم بالسويه العادل في القضيه العال البينه زوج فاطمه المرضيه...
کما تاوهب للاطفال في الصغر
في النائباب و في الاسفار و الحضر